part.2️⃣1️⃣.

123 32 34
                                    


خیلی وقت بود بیدار شده بود اما فهمیدن اینکه دوباره توی بغل سهونه مانع این میشد چشماشو باز کنه.. دیروز که اصلا مست نکرده بود و دلیل خالی بودن ذهنش خیلی عجیب به نظر میومد.. بالاخره با کلی کلنجار رفتن آهسته لای پلکاشو باز کرد.. روی تخت بودنو پتو روی جفتشون کشیده شده بود.. سرش روی دست سهون بودو دست ازاد اون بین موهاش میلغزید
با حس گرمی دست سهون اینبار روی صورتش سرشو کمی بالاتر گرفت تا بتونه شاهزاده‌ارو ببینه.. اونم بیدار بود

-یادت نمیاد نه؟!

سوهو چشماشو کمی کنجکاو کرد.. و امیدوار بود سهون هوس شیطنتو مخفی کردن به سرش نزنه و باز کار احمقانه‌ای نکرده باشه
انگار همین نگاه گیج به پسر مقابلش فهموند چیزی به یاد نداره و این باعث شد گرهی بین ابروهای سهون بشینه و عصبی چشماشو ببنده..
نمیدونست وقتشه بگه یانه.. نمیدونست سوهو اصلا از چیزی خبر داره یا نه.. ولی الان حدسش حقیقی شده بود.. معشوقش.. مثل خودش توهم زده بود.. و سهون از اینکه نتونسته جلوی این اتفاقو بگیره از خودش عصبی بود.. ولی باید میگفت.. پس زبون خشکشو کمی خیس کردو با خیره شدن به چشمای کنجکاوش شروع کرد

-من.. توهم میزنم سوهو.. بدون اختیار خودم.. همیشه یه توهم.. همش روز خاصیو میبینم.. بچه که بودم روز اتش‌سوزی عمارت عموم اونجا بودم.. اما برخلاف بقیه که فکر میکنن عمو و پسرعموم توی آتش سوزی مردن من دیدم واقعا چیشد.. پسرعموم.. با دستای پدرش خفه شد و من.. هربار.. فکر میکنم عمومم.. قدرت کنترلشو ندارم و همیشه به عنوان عموم.. به جای هیونگ.. کسی که مقابلمه رو به کشتن میدم.. من.. من.....

نتونست ادامه بده.. چجوری میگفت وقتی قبول کردنش اینقدر واسه خودش سخت بود.. ولی انگار پسرک توی آغوشش ساخته شده بود برای نجاتش

+توی توهمت.. خودتو عموت تصور میکنی؟

با سوال سوهو لبخندی غمگین روی لبش نشست و سرشو اروم به تایید حرفش تکون داد

پس.. این دلیل بی‌اختیار کشتن بقیه بود.. سهون توی توهماش.. اصلا خودش نیست..
اما چرا باید همچین توهمی بزنه؟.. با نقش بستن فکری توی سرش نگاه کنجکاوش با گره ابروهاش عمیق‌تر شدو لحنش پر تردیدتر

+سهون.. تو.. از اینکه جای عموت باشی.. می‌ترسی؟!.

نگاهش.. نگران شد.. چشماشو بست و تا کلمات مناسبی برای توصیف این حس پیدا کنه.. اما.. چرا نمی‌پرسید چرا عموش لین کارو کرده؟.. چرا هیچ سوالی درمورد هیونگو عموش نمیزد؟؟
دوباره چروکی بین ابروهاش نشست.. جونمیون.. اون قبلا.. زمانی که زخمی بود اسم جونمیونو آورد.. گفته بود منتظرشه.. ینی اون زنده بود؟.. و ممکنه سوهو اونو بشناسه و از طریق اون بدونه چه اتفاقی افتاده؟

+سهون؟!!

با صدای نگران سوهو به خودش اومد و چشماشو باز کرد.. اما هنوزم اخم داشت

-تو میدونی توی عمارت عمو چه اتفاقی افتاده نه؟!

kill my devil(شیطان درونمو بکش)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora