خسته از شنیدن حرفای تکراری گوشی رو قطع کردو روی مبل نشست.. با اه کلافهای لم دادو نیم نگاهی به گوشی متلاشی شدهی کنار دیوار انداخت.. چهار روز شده بود؟
اره تقریبا چهار روز بود بخاطر اون جکسون عوضی نتونسته بره بیمارستان.. و اون شب بعد از رسوندن ریوان به خونهاش متوجه شد افرادی که تعقیبش میکردن کشته شدن و این ینی چی.. بله جکسون دوباره فرار کرده بود..
کاشکی لال میشدو اون شب نمیگفت میدونه کجاست.. و همین دلیل نابود شدن گوشی قبلیش و اجبار سهون برای استفاده از گوشی جدیده..
سیمکارت قبلی رو سوزوند تا هیچی و هیچکس مزاحمش نشن و بتونه روی پیدا کردن اون حرومی تمرکز کنه.. و توی کلبه مونده بود به امید اینکه شاید سر و کلهاش اینجا پیدا بشه.. اما هیچ خبری نبود..
و سهون طی این چهار روز تنها با یکی از بادیگاردای بیمارستان در تماس بود تا خبر سلامتی همهی افراد بیرون از کلبه رو ازش بگیره..
چشماشو بست تا یکم استراحت کنه چرا که اصلا نتونسته بود چشم رو هم بزاره.. حتی صدای تلفنش هم باعث نشد اونارو باز کنه و ببینه کی زنگ زده.. هرچند افراد زیادی به این خطش زنگ نمیزدن..
اتصالو وصل کردو گوشی رو روی گوشش گذاشت+الو..
_معلوم هست کدوم گوری هستی تو؟
صدای خشمگین جونهو لبخند محوی به لبش آورد.. دوتا گزینه وجود داشت یا به زور از بادیگارد بیچاره شماره گرفته بود یا بازم به زور تلفن اون بدبختو برداشته بود
+حالم خوبه..
_حال تو اره ولی حال ما خوب نیست.. چهار روز کذایی معلوم نبود کجایی حتی یه آدرس میمیری بدی که وقتی اتفاقی افتاد تلفن جواب ندادی بیایم دنبالت..
با شنیدن این لحن تندو البته کلمه اتفاق همون لبخند محو از لبش پاک شدو نگران چشماشو باز کرد
+چی شده؟
_بیا بیمارستان.. اتفاقای خوبی نیافتاده
____________________________________نفهمید چجوری خودشو به بیمارستان رسوند..
نفهمید چجوری ماشینو پارک کرد یا حتی چجوری با اون سرعت راهو پیدا کرد
فقط الان میدونست توی راهروی بیمارستان درحال دویدن سمت اتاق ریاسته و ریوانم پشت سرش.. اخه پایین منتظرش ایستاده بود ولی سهون وقت نداشت اول به اون گوش بده.. فقط با تمام توانش میدوید
ترسیده بود.. از اینکه حرفاش باعث شده باشه جکسون بخواد دوباره به سوهو آسیب بزنه خیلی ترسیده بود
سراسیمه درو باز کرد و داخل رفت
خانم کیم مدام گریه میکرد و جونهو و رئیس بیمارستان که همون دکتر با تجربه خودشون بود دائم با کسی تماس میگرفتن...
همین که قدم داخل گذاشت خانم کیم با هق هق سمتش اومد و به آغوش کشیدش-سهونا.. فقط چند دیقه.. چند دیقه تنهاشون گذاشتم.. نیست.. پسرم نیست
بازوهاشو گرفت و از خودش فاصلهاش داد و نگران به چشماش نگاه کرد
KAMU SEDANG MEMBACA
kill my devil(شیطان درونمو بکش)
Fiksi Penggemarاسم فیک: شیطان درونمو بکش "kill my devil" کاپل:هونهو (hunho) خلاصه: هربار چشماشو باز میکرد،خودشو کنار یه فرد بیجون دیگه میدید... میگن هر دیوونهای به یه دلیل دیوونه میشه؟ دلیل اون چیبود؟...چجوری شد یه روانی جانی؟ بخاطر یه توهم ساده؟ کسی بود ا...