part.3️⃣6️⃣.

167 35 24
                                    

"یک سال بعد"

ماشینو جلوی خونه سوهو پارک کرد و به چراغ روشنش خیره شد..
نفس غمگینی از بین لباش خارج شد و با بالا بردن دستش زنجیر دور گردنشو لمس کردو از زیر لباسش بیرون کشیدش..

حلقه‌ای که کل این زندگیش به گردنش اویخته بود بین انگشتاش به بازی در اومده بود تا به صاحبش یادآوری خاطرات گذشته باشه
زنجیرشو از گردنش دراورد و حلقه‌ارو ازش خارج کرد..
حلقه سونوو بود  {انشالله یادتون هست دیگه سونوو پسر عموی سهون بود{

این تنها یادگاری باقی مونده از سونوو براش بود.. ولی انگار وقتش رسیده ازش دل بکنه..
بین مشتش فشردشو بدون اینکه بفهمه با شکستن شیشه طاقتش اشکاش سرازیر شد.. دوباره هیچوقت نمی‌تونست عاشق بشه.. هیچکسو اندازه سونوو دوست داشته باشه و آرزوی به خاک سپرده‌اش زندگی با اون باشه..
با پشت دست تند تند اشکاشو پاک کرد و دوباره باهمون چشمای نمناک به پنجره خونه خیره شد.. لبخند غمگینی لباشو نقاشی و صداشو آلوده کرد

+سونوویا.. ما نتونستیم چراغا رو خاموش کنیم تا ستاره‌های حقیقی نمایان بشن.. من نتونستم تنهایی از پسش بربیام.. اما سهون تونست.. عاشق شد.. و این عشقش پیروز شد..

آخرین قطره اشکش که لجوج پایین اومده بود رو پاک کرد و از ماشین پیاده شد.. با رسیدن به خونه زنگ درو فشردو منتظر صاحب خونه ایستاد
خیلی طول نکشید که در توسط سوهو باز شدو با لبخند بهش خوش آمد گفت

-هیونگ.. چی‌شده این وقت شب اومدی اینجا؟

ابروشو بالا انداخت و با لحن طنزی گفت

+نمی‌خوای بزاری بیام تو؟

سوهو ریز خندید و از جلوی در کنار رفت

-چرا که نه.. بفرما 

ریوان آهسته داخل رفت و روی مبل های سالن پذیرایی نشست که سوهو با رفتن سمت آشپزخونه بلند پرسید

-قهوه بیارم؟!

سرشو تکون داد و در جواب گفت

+نه.. قبل از اومدن خوردم..

پس سوهو ابمیوه‌ای ریخت و با قرار دادنش روبروی ریوان مقابلش نشست

-چیزی شده؟

ریوان لبخند زد و به پشتی مبل تکیه زد

+نه چیزی نشده نگران نباش.. شنیدم با پدرت اشتی کردی؟

سوهو لبخند خجولی زد و سرشو پایین انداخت

-اره.. حالش خیلی بهتر شده بود.. الانم گذاشتم با مامانم یکم خوش بگذرونن..

ریوان آروم خندید و به اون چهره ملیح که در صورت نیاز حسابی ترسناک میشد خیره شد

+اومدم تبریک بگم.. فردا میری دنبال سهون؟

kill my devil(شیطان درونمو بکش)Onde histórias criam vida. Descubra agora