part.3️⃣4️⃣.

119 32 62
                                    


آخرین قاشقو از سوپ پر کرد و سمت دهن خودش برد تا با دوتا فوت آروم از داغیش کم کنه
بعد سمت دهن جونهو برد که اونم با اشتها کلشو سر کشید..
لبخند زد.. این مدت خیلی کم غذا میخورد و بخاطر داروهاش اشتها نداشت و اینکه امروز دوتا قاشق بیشتر میخورد خوشحالش میکرد
جونهو ریز خندید و خیره به لبخندش گفت

-چرا اونجوری نگاه میکنی؟

قاشقو توی ظرف گذاشت و میز بیمارستانو عقب کشید.. یکم بیشتر به جونهو نزدیک شد و دستشو روی بانداژ دور سرش گذاشت.. 

+دوتا قاشق بیشتر خوردی..

در حین گرد شدن چشماش به خحده افتاده بودو نمی‌دونست مقابل این دلیلی که براش آورده بود چجوری جلوی آب شدن قندای توی دلشو بگیره

-بخاطر این خوشحالی؟!

یون‌سو سرشو تکون داد و دستشو نوازش‌وار روی بانداژ کشید و بعد دستشو روی شکمش گذاشت که نگاه جونهو رو پایین هدایت کرد

+اگر.. ولمون میکردی.. چیکار باید میکردم؟

جونهو دستی که میتونست تکونش بده و با سوزنای سرم اسیر نبود رو روی دست یون‌سو که روی شکمش قرار داشت گذاشت و اینبار مخاطر صدای خشدارش فرزند نارسش شد

-میبینی کوچولو.. این هزارمین باره مامانت اینو میگه.. منم هزارمین باره.. از جفتتون معذرت خواستم.. چی بهش بگم الان؟!

یون‌سو تکخندی زد و به چشمای براقش نگاه کرد.. خیلی خوب یادش بود که جونهو حتی وقتی بهوش اومد بعد از حرف زدن با یون‌سو با بچه درحال شکلش حرف زده بود.. و بازم این عادتشو هرروز تکرار میکرد..
سرش بخاطر شکستگیاش هشتا بخیه خورده بود و حتی کمی از بخیه‌ها از بین موهاش تا بالای ابروهاش امتداد داشت.. و دوتا گلوله‌ای که از بدنش خارج کرده بودن.. همه اینا وضعیتشو خیلی بد کرده بود..
اما بازم جونهو زنده موند.. بخاطر بچه‌اش زنده موند.. چون دوست نداشت قبل از دیدنش و شنیدن کلمه بابا از دهنش ولش کنه..
جونهو دست یون‌سو رو بین دستاش گرفت و بعد از کاشتن بوسه‌ای کوتاه روش زمزمه کرد

-یکم استراحت کن.. همه‌چی درست میشه.. هوم؟!

خستگی توی چشمای یون‌سو موج میزد و جونهو خیلی خوب می‌تونست ببینه.. یون‌سو نفس عمیقی کشید و چشماشو بست

+میترسم جونهو.. اگر.. نتونیم سهونو نجات بدیم....

-چیزیش نمیشه..

حرفشو قطع کرد و با باز شدن دوباره چشماش ادامه داد

-سهون کم واسه کره خوب نبوده.. خیلی از کارایی که اون کرده رو هیچکس حتی توانایی انجامش رو نداشته.. پس نگران نباش.. درسش میکنیم..

یون‌سو لبخندی زدو به نگاه منتظرش جواب داد

+باشه.. قول میدم امشب خوووب بخوابم..

kill my devil(شیطان درونمو بکش)Onde histórias criam vida. Descubra agora