۱.دور از تو

707 74 29
                                    

واقعا سخته شخصی که دوست نداری ببینی نود دقیقه جلوی چشمت باشه چون بازیکن تیمِ موردعلاقته در حالی که نوشیدنیِ بدون الکل بدمزه ای رو میخوری که اون شخص توی یخچالت پر کرده و نوشیدنی های دوست داشتنیت رو با خودش برده. جالبه که من مثل همیشه توی چنین شرایط سختی قرار گرفته بودم.

به خودم اطمینان دادم که دلیل تماشای مسابقه ی فوتبال، تیمِ موردعلاقمه نه آدمی که نمیخوام ببینمش. اینکه نگاهم به چهره خیس از عرقش میفته به خاطر کراشِ محسوسِ فیلمبردارِ مسابقه روی ستاره ی تیمه. فشار انگشت هام دور قوطیِ مسخره نوشیدنیم هم دلیلِ خاصی نداره. نیاز داشتم الکل بخورم اما نمیدونم چرا موقع برگشت به خونه نخریده بودم. این هم به لیست کارایی که دلیلی براشون نداشتم اضافه کردم و این حرصم رو درمیاورد.

صدای بلندِ گزارشگر منو به خودم آورد و میدونستم امشب بدون گل زمین رو ترک نمیکنه، از اینکه خوب میشناختمش نفرت داشتم. میخندید و موهای بلندش صورتِ جذابش رو درخشان تر کرده بود، اما خودش همیشه فکر میکرد اگه موهاش رو روی صورتش بریزه از جذابیتش کم میشه. اون همیشه درخشان بود. ستاره ی آسیایی تیم فوتبال انگلیس و متاسفانه بهترین دوستِ من. البته مطمئن نبودم هنوز هم بهترین دوست های هم باشیم.

توی آغوش هم تیمی هاش متفاوت تر از آدم سرد همیشگی بود. پسری که من میشناختم احساساتش رو نشون نمیداد و آروم تر بود. اما توی اون زمینِ سبز به یه آدم دیگه تبدیل میشد و این اخلاقش لبخند به لبم مینشوند. ولی حالا دیگه من اون آدمی نبودم که برای هر قدمی که توی زندگیش برمیداره خوشحال بشم و تشویقش کنم. تمام ریکشنم افزایش فشار دستم دورِ قوطی نوشیدنیِ مزخرفم بود.

پوفی کشیدم و سرم رو به پشتی کاناپه تکیه دادم و به سقف خیره شدم. یک سال گذشته و انگار هنوز دردِ من تازه ست. نمیدونستم چطور باهاش روبرو بشم و این برای منی که آشناترینش بودم سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم.

احساس کردم کسی کنارم نشسته و گرمای نفس هاش روی گردن لختم و لحظه ای بعد گرمای انگشت های ظریفش روی سینه ام عصبیم کرد. به آرومی دستش رو گرفتم و از خودم دور کردم.
_بهتره زودتر بری.
وقتی سرم رو بلند کردم نگاه متعجبش برام آشنا بود.
یک تای ابروم رو بالا بردم.
_تو که فکر نمیکردی شبو اینجا بمونی؟

دختر گیج سری تکون داد و صدای آرومش رو شنیدم:
_بهت خوش نگذشت؟ فکر میکردم خوب بود.
نگاهم رو به صفحه تی وی و زمینِ سبز دادم:
_خوب بود اما قرار نیست دیگه تکرار بشه. قانون رابطه یک شبه رو که میدونی!
_اما...
_امایی وجود نداره، میخوام استراحت کنم. ممنون برای امشب.

از جا بلند شدم تا بحث ادامه پیدا نکنه، این مکالمه رو شب های زیادی داشتم و بهش عادت کرده بودم.
قوطیِ مچاله شده رو توی سطل زباله انداختم و نگاهم رو از پنجره آشپزخونه به آسمون تاریک دوختم تا صدای بسته شدن در رو بشنوم. به آرومی بند حوله تن پوشم رو باز کردم و به سمت اتاقم رفتم. بین راه مطمئن شدم مسابقه تموم شده و تیمِ موردعلاقم بازی رو برده. جئون اون شب خیلی خوشحال بود!
.
.
.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Onde histórias criam vida. Descubra agora