۹. سردرگمی تو

147 36 17
                                    

آهنگ پارت:
Jimin, Ha Sung Woon_ With you
همزمان با نشستن پسر روی صندلی کناریش، تماسش تموم شد و گوشیش رو توی جیب کتش فرو برد.
اخم های درهم جونگ کوک نیشخندی روی لبش نشوند:
_باز چرا اخم هات درهمه؟
پسر چشم غره ای بهش رفت و دستش رو به در ماشین تکیه داد و موهای کوتاهش رو بهم ریخت.
_چرا مجبورم میکنی کارایی که دوست ندارم انجام بدم؟
نامجون ماشین رو روشن کرد و بدون توجه به حال جونگ کوک با بیخیالی جواب داد:
_مگه چیکار کردم؟

جونگ کوک با حرص بهش خیره شد اما نامجون نگاهش نکرد. لحبازی های جونگ کوک رو حفظ بود و میدونست چطور سر به راهش کنه.
_هیونگ، من مشکلی ندارم. نیازی نیست به تراپیستم گزارش لحظه به لحظه بدم. امروز دیوونه ام کرد  انقدر حرف زد.
_اصلا متوجه عملکردت توی تمرینا هستی؟ حتی مربیت هم نگران شرایط روحیت بود و ازم پرسید مشکلت چیه. به من که مشکلاتت رو نمیگی حداقل دکتر چویی از پست برمیاد.

جونگ کوک آهی کشید و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد:
_من حالم خوبه. یکم نگران وضعیت تهیونگ و ته جون بودم. خودت هم دیدی چه اتفاقایی افتاد.
_لطفا تمرکزت رو بزار روی کارت، بازی های پیش روت مهمن. نگران ته جون نباش خودم  به کارای اون رسیدگی میکنم. تهیونگ هم حالش خوبه، تو هم که پیشش میمونی.
_از جیهیو چه خبر؟ تونستی پیداش کنی؟

نامجون با بی میلی جواب داد:
_ برای یه پروژه عکسبرداری رفته بود ایتالیا، سپردم که هروقت برگشت بهمون خبر بدن.
پسر پوفی کشید و پلک هاش رو روی هم گذاشت:
_گاهی فکر میکنم برگشتن به اینجا اشتباه محض بود اما...
_اما چی؟
_نمیتونم پشیمون باشم، کارای نیمه تموم زیادی اینجا داشتم.

نامجون نیم نگاهی به چهره غمگین و پریشون پسر انداخت. توی همه ی این سالهایی که مدیر برنامه  جونگ کوک بود، شاهد تمام غم های بزرگ و کوچکش بود. پسر خیلی آسیب دیده بود، حتی تراپیستش هم نتونست کمک زیادی بهش بکنه و نامجون نمیدونست چطور میشه بهش کمک کرد. نگاه مشکی و پر از غمش قلب هرکسی رو میفشرد و نامجون هم از این قاعده مستثنی نبود!

.
.
.

"تهیونگ"

نگاه خسته و بی حوصله ام رو به میز دوختم و هنوز هم  دلیل حضورم توی این جمع رو نمیدونستم.
تحمل جیمین به تنهایی برام سخت بود و حالا یکی دیگه که موهیون معرفی شده بود، همراهش بود. جونگ کوک اجازه نمیداد تنها خونه بمونم و مجبورم کرده بود باهاشون برم بیرون.

از طرفی به خاطر ته جون همراهیشون کردم، هنوز نگران حالش بودم و نمیدونستم میتونه توی جمع باشه یا نه.
اما چند دقیقه کافی بود که به حماقت خودم بخندم، تنها کسی که حوصله این جمع و شلوغی اطراف رو نداشت من بودم.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant