۵.خاطرات تو

196 44 25
                                    

آهنگ پارت: Love Again_ Kevin

"جونگ کوک"

ناامید و سرد نگاهم می‌‌‌کرد، به غیر از روزهای اول آشناییمون هیچوقت تهیونگ رو اینطور ندیده بودم.
با استرس و نگرانی به در اتاقی خیره شدم که تهجون داخلش بود. چشم های اشکی و مصممش از یادم نمی رفت، جوری که التماس می کرد بزارم راحت بشه. دلم می خواست میمردم اما شاهد چنین صحنه ای نمی بودم.

تهجونی که کنارم بزرگ شده بود با پسری که می خواست خودش رو از بالای اون ساختمون کذایی پرت کنه پایین فرق داشت. سرم رو بین دستام فشردم و بی صدا اشک ریختم. به خودم لعنت فرستادم، اونی که باعث شد تهجون به فوتبال علاقمند بشه، اونی که باهاش تمرین کرد و کمکش کرد وارد تیم بشه من بودم.‌ اما انقدر درگیر خودم و احساسات احمقانه ام شدم و تلاش کردم از اینجا فرار کنم که یادم رفت اون فقط یه پسربچه ست، یادم رفت مراقبش باشم و حواسم به اوضاع و احوالش باشه.

شرمنده تهیونگ و خانواده ش بودم، صدای گریه های مادر و کمر شکسته پدرش داشت دیوونه ام می کرد. و تهیونگی که چشمهاش بی فروغ شده بود، میتونستن من رو ببخشن؟
هنوز صدای فریادهاش و لعنت هایی که به من می فرستاد توی گوشم می پیچید. در برابر مشت های بی جونش مقاومت نکردم و تمام نگرانیم قلب بیمارش بود.

من خودخواه بودم و حالا داشتم تاوان پس می دادم. من لیاقت دوستی تهیونگ و محبت اطرافیانم رو نداشتم.
اونی که باید خودش رو می کشت تهجون نبود، من بودم.

.
.
.

با نفس نفس از خواب پریدم و توی جام نشستم. باز هم کابوس اون روز رو دیده بودم. فراموش کردنش سخت تر از اونی بود که فکرش رو می کردم. این خواب های لعنتی با من عجین شده بودن. به آرومی از جا بلند شدم و به سمت آشپزخونه راه افتادم، لیوان آب سردی خوردم و به ساعت نگاه کردم. دم صبح بود و میدونستم دیگه خوابم نمی بره.

هنوز هم به طور واضح صحنه های خواب و افکارم رو به خاطر داشتم. به آرومی دستم رو بلند کردم و به مچ سمت راستم خیره شدم. با وجود تتوهای بی شمارم هنوز هم رد کمرنگی از گذشته دردناکم رو روش میدیدم.
تهجونی که با چشم های اشکی بهم خیره شده بود و ازم می خواست اجازه بدم خلاص بشه، جونگ کوکی بود که توی آینه ی حمام با چشم های پر از اشک می خواست وجودش رو از روی زمین پاک کنه. جونگ کوک ۲۲ ساله ای که تازه فهمیده بود با بقیه فرق داره و عاشق بهترین دوستش شده بود. پسری که از خودش متنفر بود و احساس می کرد کثیف ترین آدم روی زمینه.

آهی کشیدم و به سمت اتاق خوابم راه افتادم، تنها چیزی که آرومم می کرد دویدن بود. شاید کمی از شر خاطرات لعنتیم خلاص می شدم.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora