آهنگ پارت:
Bleeding _ TalkinToysبه چشمهام خیره شد و لب باز کرد:
_چرا اومدی اینجا؟
سعی کردم مثل همیشه احساسم رو پنهان کنم:
_دیشب پیام دادی که حرف بزنیم، حالا که مهمون داری بعدا صحبت میکنیم. من میرم.
قدمی به عقب برداشتم که صداش رو شنیدم:
_نه، بیا تو. سه جین داره میره.نگاهم به دختری که بهت زده بهش خیره شده بود افتاد، عادت تهیونگ رو میدونستم اما نمیفهمیدم چرا دخترا باز هم به این مرد امید دارن.
چند دقیقه ای که تنها روی کاناپه نشسته بودم صدای دختر رو میشنیدم که با عصبانیت باهاش حرف میزنه. اما تهیونگ بی خیال تر از اونی بود که اهمیت بده و تنها کاری که کرد بستن در پشت سرش بود. وقتی به سمتم اومد اخمهاش درهم بود:
_چیزی میخوری؟به آرومی نه ای گفتم و به موهای آشفته و صورت کمی سرخش خیره شدم. روبروم نشست و به میز عسلی بینمون خیره شد.
_باید قبل از اومدن تماس میگرفتم، مجبور نبودی بفرستیش بره.
سرش رو بالا آورد و چشمهاش پر از حرف بود، دوری ازش باعث شده بود نگاهش ناخوانا بشه؟
_مهم نیست، به هرحال توی مودش نبودم.
سری تکون دادم و به خونه نگاهی انداختم:
_دکور خونه رو عوض کردی.
_جیمین گفت برای اینکه افسردگی نگیرم باید از اون تم تیره درش بیارم.لبخند کوچیکی زدم:
_میبینم که با جیمین صمیمی شدی.
اخمهاش عمیق تر شد:
_محاله، من و اون هیچوقت صمیمی نمیشیم. فقط مجبورم تحملش کنم.
وقتی حرص میخورد بانمک تر میشد و این برای قلب بی جنبه من اصلا خوب نبود، تمام وجودم بغل کردنش رو میخواست و میدونستم نزدیک شدن بهش سخت تر از قبله. نفس عمیقی کشیدم و لب باز کردم:
_حال و روزت چطوره؟نگاه عمیقش رو به چشمهام دوخت و بعد از چند ثانیه جواب داد:
_تو از حال و روزم خبر داری، دلیل اصرارت برای حرف زدن چی بود؟
_فکر نکنم دیدار با بهترین دوستم و حرف زدن باهاش دلیل بخواد تهیونگ.
پوزخندی زد:
_بهترین دوست؟
دستم مشت شد و به سختی گفتم:
_به خاطر اون اتفاق، دوستیمون هم تموم شد؟سکوت کرد و دستی بین موهاش کشید.
_دلیل فرارت از من...ته جونه؟
باز هم نگاه خیره و سکوت عذاب آورش جوابم بود، چرا فقط حرف نمیزد و آرومم نمیکرد؟
_حرف بزن تهیونگ. شش ماه سکوت و دلخوریت رو درک میکنم اما فکر نمیکنی به جای اینکارا باید باهام حرف بزنی و عصبانیتت رو خالی کنی؟ چرا فقط منو نمیزنی و خودت رو آروم نمیکنی؟دستی به چشمهام کشیدم و تحمل این درد از توانم خارج بود:
_ما اینطوری نبودیم ته، دوستی ده ساله ی ما همین بود؟ ما دردامون، عصبانیتامون، غم هامون و دلخوریامون رو از هم پنهون نمی کردیم. ما چمون شده؟ این معذب بودن داره دیوونم میکنه، کاش یه راهی بزاری جلوم و بگی چیکار کنم تا خشمت تموم بشه و بتونی من رو ببخشی.
چشم های دلخور و عصبیش قرمز شده بود، میفهمیدم داره بغضش رو کنترل میکنه. نمیخواستم بهش آسیب بزنم اما نیاز داشتم که به من برگرده.
![](https://img.wattpad.com/cover/322864734-288-k709487.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]
Fiksi Penggemar| شریکِ جرم | کاپل: کوکوی | دختر پسری ژانر: رمنس | درام | انگست | اسمات روزهای آپ: یک روز در هفته "برای کنارت ماندن باید یک دوست ساده باقی میماندم و امان از روزی که دیگر دوستی با تو برایم کافی نبود." _حالمو بهم میزنی! _میخوای بهم مشت بزنی؟ _خودت خو...