آهنگ پارت:
Derinlerde _ Mehemmed Cavadovتنها صدایی که سکوت خونه رو میشکست صدای چاپستیک هایی بود که به ظرف هاشون برخورد میکرد. جونگ کوک زیر چشمی به تهیونگ ساکت و متفکر نگاه کرد و نمیدونست چطور سر صحبت رو باهاش باز کنه.
سرفه ی کوتاهی کرد و تهیونگ همچنان نگاهش به ظرف خودش بود. آهی کشید و زبونش رو روی لبش کشید.
هنوز هم میتونست گرمای لب های مرد رو حس کنه._امروز میری چکاپ؟
بالاخره تونست حرفی بزنه و تهیونگ رو از افکارش بیرون بکشه. تهیونگ سردرگم نگاهش کرد و سری تکون داد.
_آره. گفته بودی امروز دوستات میان پیشت؟
جونگ کوک اوهومی زیر لب گفت.
_حالت خوبه ته؟ چیزی شده؟
با سوال جونگ کوک دستپاچه شد و لبخند زورکی زد:
_نه چیزی نیست. من بعد از کارم میام خونه. البته اگه حس میکنی دوستات معذب میشن میتونم دیرتر بیام.جونگ کوک اخمی کرد:
_دیوونه شدی؟ من میخواستم بگم زودتر برگردی خونه که با هم باشیم. همینجوری هم شرمنده ام که خونه تو چتر انداختم.
_جونگ!
صدای عصبی ته باعث شد ساکت بشه.
_یه بار دیگه همچین حرفی ازت بشنوم ازت نمیگذرم. اینجا خونه تو هم هست، یادت رفته؟ هزار بار هم از اینجا بری، هروقت که برگردی در این خونه به روی تو بازه.
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و بدون اینکه بتونه خودش رو کنترل کنه دستش رو به سمت دست تهیونگ برد و به آرومی فشرد.
_ممنونم تهیونگ.تهیونگ به دستهاشون خیره شد و باز هم نفس هاش تنگ شد. این تند شدن ضربان قلب و نفس تنگی های جدیدش به خاطر مریضیش بود؟ واقعا نیاز به یه چکاپ داشت، شاید نیاز به داروهای جدید داشت.
لبخند زورکی زد و دستش رو عقب کشید:
_حرفشم نزن. من دیگه برم سرکار، تهجون تا چند دقیقه دیگه میرسه. بهتون خوش بگذره.
جونگ کوک با تعجب به تهیونگ پریشون و عجول خیره شد، مرد سریع ظرف ها رو جمع کرد از اتاق خارج شد.لبخندی روی لب های جونگ کوک نشست، این هم یکی از کارهای قشنگی بود که جدیدا از تهیونگ میدید. همه ی وعده های غذایی رو داخل اتاق جونگ کوک و کنارش میخورد تا تنها نمونه، حتی گاهی کارهاش رو هم کنارش انجام میداد. نمیدونست با این کارها قلب جونگ کوک رو بیشتر گرفتار و اسیر خودش میکنه، نمیدونست جونگ کوک هرروز بیشتر از روز قبل عاشق میشه.
.
.
.سرش رو به دیوار تکیه داده و به روبروش خیره شده بود و به کاری که دیشب انجام داد، فکر می کرد. احساس عجیب و خوبی که بهش دست داده بود، ضربان قلبی که بالا رفته و گرمایی که هنوز روی لبهاش حس میکرد رو نمیتونست فراموش کنه.
چطور امکان داشت؟
اون هیچوقت نسبت به هیچ مردی چنین حسی نداشت، جونگ کوک همیشه براش یه دوست بی نظیر بود و واقعا دوستش داشت اما این دوست داشتن جنسش متفاوت بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]
Fanfic| شریکِ جرم | کاپل: کوکوی | دختر پسری ژانر: رمنس | درام | انگست | اسمات روزهای آپ: یک روز در هفته "برای کنارت ماندن باید یک دوست ساده باقی میماندم و امان از روزی که دیگر دوستی با تو برایم کافی نبود." _حالمو بهم میزنی! _میخوای بهم مشت بزنی؟ _خودت خو...