۱۲. من بی تو[۲]

142 41 17
                                    

آهنگ پارت:
Benson Boone_ To Love Someone

"‏ Don't know what you had until it's gone
‏Is this what it feels like to love someone? "

به سرعت از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمون دوید. از زمانی که با جیمین صحبت کرد متوجه نشد چطور خودش رو به اونجا رسوند. دو‌هفته دوری از جونگ کوک و حرف نزدن باهاش هرروز عصبی تر و تعداد قرص هاش رو بیشتر کرده بود.
وقتی در خونه باز شد و نارا رو دید نفس عمیقی کشید و لبخند زد:
_نونا!

دختر با مهربونی کنار رفت:
_سلام ته، این وقت روز اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ که با چشمهاش دنبال جونگ کوک میگشت، گفت:
_جونگ برگشته، اومدم ببینمش.
نارا که از رفتار تهیونگ تعجب کرده بود جواب داد:
_داره دوش میگیره، چیزی میخوری برات بیارم؟
پسر لبخند زد:
_نه ممنون. یوهان کجاست؟
_خونه پدربزرگشه. عصر باید برم دنبالش.
تهیونگ با بی قراری به سمت اتاق جونگ کوک راه افتاد.
_پس من برم تو اتاق منتظرش بمونم. ببخش نونا.
و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه وارد اتاق پسر شد. نارا هنوز شوکه بود، هیچوقت تهیونگ رو انقدر بی قرار ندیده بود.

با استرس روی تخت نشسته بود و سعی میکرد حرف هاش رو توی ذهنش ردیف کنه. با باز شدن در و بیرون اومدن پسر نگاهش رو از انگشت های دستش گرفت و بهش خیره شد. جونگ کوک فقط یه حوله دور کمرش بسته بود و از موهایی که حالا کمی بلند شده بود آب چکه می کرد. با دیدن تهیونگ شوکه شد و حالا دو پسر فقط به هم خیره شده بودن.

تهیونگ با غم و جونگ کوک با دلتنگی به هم نگاه میکردن. تهیونگ قدمی به جلو برداشت و لب زد:
_جونگ!
پسر نگاهش سرد شد و به سمت کمدش راه افتاد. صداش از نگاهشم سردتر بود وقتی که پرسید:
_تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید.
_باید حرف بزنیم.
جونگ کوک بدون توجه به حضور تهیونگ لباسش رو پوشید و حرفی نزد.
_جونگ لطفا حرف بزن. این سکوتت چیزی رو درست نمیکنه.

جونگ کوک به سمتش برگشت :
_مگه چیزی باید درست بشه؟ همه چیز تموم شد.
تهیونگ با بهت نگاهش کرد و بهش نزدیک شد.
_چی داری میگی؟ دیوونه شدی؟
جونگ کوک هم بهش نزدیک شد و با نگاهی بی تفاوت لب زد:
_مثل اینکه یادت رفته چی بینمون اتفاق افتاده ته؟ من بوسیدمت. من ازت خوشم میاد، به عنوان یه مرد نه یه دوست. و تو چی؟ یه مرد استریتی و حسی به من نداری. این رابطه دیگه نمیتونه ادامه پیدا کنه.
تهیونگ پوزخندی زد:
_به همین راحتی؟ پس توی این چند سال چرا تمومش نکردی؟ تا ابد قرار بود ازم مخفیش کنی؟

پسر شونه ای بالا انداخت:
_نمیدونم، شاید منتظر یه تلنگر بودم تا ازت دل بکنم.
چشم های تهیونگ پر شد. چطور انقدر بی رحمانه تصمیم میگرفت؟
_به همین راحتی؟ دوستیمون به همین سادگی تموم شد؟
_چه انتظاری ازم داری؟ تظاهر کنم که دوستت ندارم و کنارت بمونم؟ فکر نمیکنی چقدر برام سخته که جلوی خودمو میگیرم و بغلت نمیکنم؟ نمیبوسمت؟

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon