آهنگ پارت:
Conor Maynard_ You Broke Me Firstپسر با لبخند در رو باز کرد و هیجان زده پرسید:
_چرا انقدر دیر کردی جونگ؟ منتظر بودم که بیای با هم شام بخوریم.
نگاه به خون نشسته اش رو به نگاه درخشان پسر روبروش دوخت و حرفی نزد. تهیونگ با تعجب به چهره درهم و چشم های قرمز شده ی جونگ کوک نگاه کرد و پرسید:
_چیزی شده؟پسر بدون حرف وارد خونه شد و در رو بست. نمیتونست نگاهش رو از روی تهیونگ برداره، هنوز نتونسته بود حرف هایی که شنیده رو هضم کنه. با اینکه تمام مسیر کافه تا خونه رو پای پیاده اومد و اجازه داد هربار صدای دختر توی گوشش بپیچه و الان ساعت ها از مکالمشون گذشته بود... اما هنوز نمیفهمید. این مردی که روبروش ایستاده بود به همین راحتی با این قضیه کنار اومده بود؟
تهیونگ نگران شد و قدمی جلو گذاشت:
_جونگ؟ تو خوبی؟پوزخندی روی لب های کبودش نشست. خوب بود؟ حتی نمیدونست الان باید چه احساسی داشته باشه. ترس؟ خشم؟ غم؟ یا شاید هم باید خوشحال میبود. بالاخره راز بزرگش فاش شده بود.
بدون حرف به سمت اتاقش رفت. تهیونگ هنوز متعجب بود و یک سره ازش سوال میپرسید.
_جونگ چی شده؟ کجا میری؟ چرا حرف نمیزنی؟ مشکلی پیش اومده؟با دیدن پسر که چمدونش رو باز کرد و لباس هاش رو جمع میکنه چشمهاش درشت شد.
سریع به سمتش رفت:
_معلوم هست داری چیکار میکنی؟ کجا داری میری؟
وقتی دستش رو روی بازوی پسر گذاشت این جونگ کوک بود که با خشم دستش رو به عقب هل داد و گفت:
_ ولم کن.
تهیونگ با حرص پسر رو به سمت خودش برگردوند و فریاد زد:
_چت شده جونگ؟ دیوونه شدی؟اما با دیدن قطره اشکی که از چشم پسر چکید نفسش بند اومد. با نگرانی انگشتش رو روی صورت جونگ کوک کشید:
_چرا گریه میکنی؟
پسر به آرومی لب زد:
_چطور تونستی؟
تهیونگ با گیجی نگاهش میکرد و ناگهان جونگ کوک با خشم به عقب هلش داد و کمرش دیوار رو لمس کرد. انگشت های جونگ کوک به یقه پسر چنگ زد و صدای فریادش اتاق رو پر کرد:
_چطور تونستی اینکارو باهام بکنی تهیونگ؟تهیونگ با نفسی بریده گفت:
_چی میگی جونگ؟ من چیکار کردم؟
حالا جونگکوک بدون اینکه بدونه اشک میریخت. قلبش شکسته بود و هیچی نمیتونست درد حقارتی که میکشید رو درمان کنه.
_جیهیو همه چیز رو بهم گفت...تو میدونستی...توی لعنتی همه چیز رو میدونستی.
تهیونگ بهت زده به صورت خشمگین و پر از اشک دوستش خیره بود و نمیدونست باید چه جوابی به این نگاه معصوم و درمونده بده.
_چطور تونستی توی چشم های من نگاه کنی و نقش بازی کنی؟ چطور درد کشیدن من رو دیدی و بهم دروغ گفتی؟ تو هیچ میفهمی چی به من گذشت؟حالا تهیونگ هم بغض کرده بود. نمیدونست، هیچی از درد و احساسات جونگ کوک نمیدونست. در واقع نمیخواست چیزی بدونه، تنها راهی که فکر میکرد دوستیشون رو حفظ میکنه رو رفته بود و حالا گند زده بود.
BINABASA MO ANG
𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]
Fanfiction| شریکِ جرم | کاپل: کوکوی | دختر پسری ژانر: رمنس | درام | انگست | اسمات روزهای آپ: یک روز در هفته "برای کنارت ماندن باید یک دوست ساده باقی میماندم و امان از روزی که دیگر دوستی با تو برایم کافی نبود." _حالمو بهم میزنی! _میخوای بهم مشت بزنی؟ _خودت خو...