۱۳.من و تو

198 36 7
                                    

آهنگ پارت:
Creepin_Levent Geiger

متفکر و غمگین به باغچه ی پر از گل روبروش خیره شده بود و حواسش به قهوه سردشده‌ کنارش نبود. هفته ی سختی رو گذرونده بود و هر روز با دیدن چهره ی درهم و شکسته برادرش از خودش و بی توجهی هاش ناامیدتر شد. چطور متوجه تغییر رفتار جونگ کوک نشده بود؟
چرا پیگیر احوالش نشد و ازش نپرسید چه مشکلی براش پیش اومده؟
هربار که با تهیونگ بحث کرد، نارا اون رو مقصر میدونست و برای همه چیز سرزنشش می کرد. چطور تونست انقدر بی رحمانه قضاوتش کنه؟ باید ازش می پرسید، باید ازش دلیل میخواست.

قطره اشکی روی گونه اش چکید و زیر لب نالید:
_ خدا لعنتت کنه نارای احمق!
در همین لحظه دستی جلوی صورتش دراز شد و دستمالی به سمتش گرفت.
_ لطفا به خودت توهین نکن سونبه.
نگاهش رو به سمت مین هیوک گردوند و به آرومی دستمال رو ازش گرفت و زیر لب تشکر کرد.
پسر لیوان سرده شده ی دختر رو برداشت و کنارش نشست و قهوه ی جدیدی که با خودش آورده بود به سمت دختر گرفت.

نارا آهی کشید و قهوه رو هم ازش گرفت.
مین هیوک لبخند کوچیکی زد و پرسید:
_نمیدونم چه اتفاقی افتاده که کل این هفته ناراحت بودی، اما اگه بخوای میتونی غم هات رو باهام تقسیم کنی.
نارا به مایع تیره ی توی لیوانش خیره شد و به آرومی لب زد:
_از خودم ناامید شدم. فهمیدم که برعکس تصورم هیچی از خانواده ام نمیدونم و همش درگیر زندگی خودم بودم.
از مشکلات عزیزترینم خبر نداشتم و همش قضاوتش کردم. به عنوان یه خواهر شکست خوردم مین هیوک، اگه یه روزی به عنوان یه مادر هم شکست بخورم چی؟

پسر به نیم رخ گرفته ی دختر خیره شد، چه چیزی باعث شده بود این حرف رو بزنه؟
_همه ی آدما گاهی اشتباه میکنن سونبه، همه ی ما یه روزایی از اطرافیانمون غافل میشیم و درگیر روزمرگی خودمون میشیم. مطمئنم برادرت هم اینو درک میکنه، مهم اینه حالا که از مشکلش باخبر شدی کمکش کنی و کنارش باشی. درمورد مادر بودنت، به نظرم تا الان ثابت کردی که چقدر مادر قوی و فوق العاده ای برای پسرت هستی. با تمام توانت کار میکنی تا آینده اون تامین باشه، تعطیلاتت رو کنارش میگذرونی تا نبودت رو حس نکنه و با همه ی سختی ها تنهایی بزرگش میکنی و این عشق بی اندازه ات رو بهش نشون میده. نباید از خودت ناامید باشی.

نارا به سمت پسر برگشت و خیره به چشمهاش گفت:
_اگه الان کمک هام دردی از برادرم کم نکنه چی؟ اگه نتونم غمش رو کم کنم چی؟
مین هیوک لبخند زد:
_پس شریک غم هاش شو. اجازه نده این دوران سخت رو تنهایی بگذرونه. گاهی ما آدما فقط نیاز داریم کسی کنارمون باشه، همین.
دختر یاد حرف های جونگ کوک افتاد وقتی که گفت من خیلی تنها بودم، چطور تونست دووم بیاره؟ توی همه ی روزهایی که دوهوان رو از دست داده بود این جونگ کوک بود که تنهاش نذاشته بود و مرهم دردهاش شده بود. ازش حمایت کرده بود و توی بزرگ کردن یوهان کمکش کرده بود. اما نارا نتونسته بود کنارش باشه وقتی که گرایشش رو فهمید و درد عشق کشید و قلبش شکست.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang