۶. عطر تو

178 41 35
                                    

آهنگ پارت:
Maneskin_ The Loneliest

"جونگ کوک"

بعد از دوش سریعی لباس هام رو پوشیدم و با موهای نیمه خیس گوشیم رو‌چک کردم. با دیدن پیام تهیونگ که رفتن به خونه اش رو بهم یادآوری کرده بود، لبخند‌ زدم. روزی که پا به کره گذاشتم تصورش هم برام سخت بود که دوباره دوستیمون جون بگیره و فرصت کنارش بودن رو داشته باشم.

با اینکه احساسم نسبت بهش ذره ای تغییر نکرده بود ولی دوری ازش برام سخت تر بود، اشکالی نداشت اگه قرار بود تا ابد فقط دوست باشیم. ارزش اون برام خیلی بیشتر از این بود که به خاطر احساس یک طرفه ام، نداشتنش رو تجربه کنم.

با باز شدن در رختکن سرم رو بلند کردم و موهیون رو دیدم که با لبخند بهم نزدیک می شد. گوشیم رو توی جیبم گذاشتم.
_دلم برای بازی کردن باهات توی زمین تنگ شده بود هیونگ.
لبخندی روی لبم نشست و دستی به شونه اش کشیدم:
_منم همین طور، الان حس میکنم جایی هستم که بهش تعلق دارم.
چشم هاش رو به موهام دوخت و دستش رو توی موهای نم دارم فرو برد:
_چرا خشکشون نکردی؟ سرما میخوری.

باز هم نگاه توی چشم هاش و احساسی که توی رفتارش بود من رو معذب کرد، نمیتونستم بهش امیدی بدم. اما از طرفی دوست خوبی برای من بود.
به سمت لاکرم برگشتم و ازش فاصله گرفتم:
_مشکلی نیست زود برمی گردم خونه.
وقتی ساک ورزشیم رو برداشتم و به سمتش برگشتم نگاه ناامیدش دلم رو سوزوند. خودم توی جایگاهش بودم و میدونستم احساس یک طرفه چقدر سخت و دردآوره اما کاری از دستم برنمی اومد.

_هیونگ میخواستم یه سوالی بپرسم.
بهش خیره شدم و منتظر موندم تا ادامه بده.
_درمورد آقای کیم، بعد برگشتنت تونستی باهاش حرف بزنی؟
کمی اخمهام درهم شد و روزای بد سال قبل رو به یاد آوردم، چشم های پر از اشک و کمر شکسته ی برادری رو به یادآوردم که با فهمیدن حقیقت نابود شد.
_آره. حالش بهتره.
کمی این پا و اون پا کرد:
_به نظر میرسید رابطتون کمی دچار تنش شده بود، جیمین هیونگ بهم گفت بهترین دوستتون بوده.

لبخند کمرنگی زدم:
_نگران نباش الآن همه چی خوبه، با هم حرف زدیم و مشکلاتمون رو حل کردیم.
_از روز اول فهمیدم چقدر برات آدم ارزشمندیه.
به چشم های پرحرف و غمگینش خیره شدم، لعنت به چشم های پر از معصومیتش.
_درسته، تهیونگ برای من خیلی مهمه. اون کسیه که توی تمام مراحل زندگیم کنارم بوده و بیشتر از هرکسی بهم نزدیکه.
لبخندش زوری بود و این رو خوب متوجه شدم:
_بهش حسودیم میشه، آرزوم بود انقدر بهت نزدیک باشم هیونگ.

شوکه شدم، نمیدونستم چی بگم. توی همین لحظه در باز شد و برای اولین بار دلم میخواست جیمین رو به خاطر حضور یهوییش توی بغلم فشار بدم.
_آماده اید بچه ها؟ بریم؟
نگاه آشفته ام رو از موهیون گرفتم:
_کجا میریم؟
جیمین شونه ای بالا انداخت و ساکش رو برداشت.
_بریم شام بخوریم و حرف بزنیم.
به سمت در رفتم و گفتم:
_من برای شام نمیتونم بمونم.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن