"آهنگ پارت ها رو میتونید از چنل تلگرام که توی بیو پیجم نوشته شده دانلود کنید."
' تهیونگ '
با باز شدن در نگاهم به چشم های مهربونش افتاد، مثل همیشه زیبا و بی نقص بود.
_شب بخیر زیباترین خانم دکتر دنیا.
شیرین خندید و موهام رو به هم ریخت:
_این لوس بازیات تمومی نداره، شب تو هم بخیر حرف گوش نکن ترین مریض دنیا.
لبخند بزرگی زدم و محکم بغلش کردم:
_من فقط برای تو لوس میشم نونا، دعوام نکن.
_اگه جونگ کوک اینجا بود با چشمهاش تیکه تیکه ات میکرد.
کمی فاصله گرفتم و سری تکون دادم:
_برادرت زیادی حسوده، چشم دیدن عشق من به تو رو نداره.
خندید و از جلوی در کنار رفت:
_خوش اومدی عزیزم.همین که وارد خونه شدم یوهان مثل گوله پرید بغلم. وسایل توی دستم رو روی زمین گذاشتم و با عشق به خودم فشردمش و از جا بلندش کردم:
_چطوری قهرمان؟
چشم های زیباش میدرخشید و لبخندهاش تمام خستگیم رو از بین میبرد:
_چرا دیر کردی هیونگ؟
لبهام رو آویزون کردم و با ناراحتی جواب دادم:
_رئیس بدجنسم کلی کار ریخته بود روی سرم، ببخشید که دیر شد قربان.
دست هاش رو دور گردنم محکم کرد و با محبتی که از مادرش به ارث برده بود گفت:
_دلم برات تنگ شده بود، خیلی وقته نیومدی پیشم.قلبم پر از غم شد، از خودِ خودخواهم متنفر شدم. چطور تونستم به خاطر احساسات مسخره ام یوهانِ دوست داشتنیم رو برنجونم تا این حرف رو بهم بزنه.
بچه ای نبود که احساساتش رو راحت بیان کنه و همیشه میگفتم این اخلاقش شبیهِ جونگ کوکه. بدون اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم سرش رو به گردنم چسبوندم و بوسه ای به گونه اش زدم:
_معذرت میخوام قهرمان، از این به بعد زود به زود میام پیشت.
اوهومی گفت و فشاردستهاش بیشتر شد. میدونستم توی نبودِ جونگ کوک خیلی احساس تنهایی میکنه، ما سه تا بیشتر وقتامون رو با هم میگذروندیم ولی با رفتن اون پسره ی احمق منم فاصله گرفتم. لعنت به ترسی که به جونم افتاده بود._سلام.
با شنیدن صدای ظریفی نگاهم روی زنی خیره موند که دلم نمیخواست سر به تنش باشه.
اون نگاه عجیب و مرموزش حالم رو به هم میزد، اگه قبلا ازش بدم میومد حالا از وجودش متنفر بودم.
سرد سری تکون دادم و جوابش رو ندادم.
نگاه شاکیم به نارا افتاد و اون با چشمهاش عذرخواهی کرد. آهی کشیدم و یوهان رو روی زمین گذاشتم.
_خب شام چی داریم؟
و به سمت کیف و وسایلم رفتم، چیزایی که خریده بودم رو به دست نارا دادم.
_غذاهایی که دوست داری رو درست کردم، لباست رو عوض کن و بیا.دستی به موهای یوهان کشیدم و با حالی گرفته به سمت اتاق جونگ کوک راه افتادم. وقتی در اتاق رو بستم پوفی از حرص کشیدم و خودم رو روی تختش پرت کردم. نمیخواستم نگاهم به اتاقش بیفته، خاطراتمون برام زنده میشد و عصبی میشدم. بعد از چندین ماه اولین بار بود که پا توی اتاقش میذاشتم و هنوز هم بوی عطرش توی بینیم میپیچید.
کنار اومدن با همه اینا سخت بود و حالا باید جیهیو رو هم تحمل میکردم.
به آرومی نشستم و نگاه غمگینم به قاب عکس های روی میزش افتاد، به دوتا پسرِ شاد و بی خیالی که به مرور بزرگ شدن و حالا دیگه خوشحال نیستن. ما راه طولانی رو با هم طی کردیم و حالا تنها شدنمون توی این مسیر سخت بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]
Fiksi Penggemar| شریکِ جرم | کاپل: کوکوی | دختر پسری ژانر: رمنس | درام | انگست | اسمات روزهای آپ: یک روز در هفته "برای کنارت ماندن باید یک دوست ساده باقی میماندم و امان از روزی که دیگر دوستی با تو برایم کافی نبود." _حالمو بهم میزنی! _میخوای بهم مشت بزنی؟ _خودت خو...