۸.دوستی با تو

215 38 33
                                    

جونگ کوک

در اتاق رو باز کردم و سعی کردم لبخند به لب داشته باشم. به سمتم برگشت و با دیدن اخم های درهمش نگران شدم. با دیدن من اخم هاش باز شد و با شوق گفت:
_اومدی؟ میشه به نونا بگی منو مرخص کنه. هیچکس به حرفم اهمیت نمیده.
و با نگاه بدی به دکتری که در حال نوشتن چیزی توی پرونده اش بود، خیره شد.

پسر جوون نیم نگاهی به من کرد و سلام کرد. لبخندی تحویلش دادم و گفتم:
_خسته نباشید. چند روز باید اینجا بمونه؟
دکتر جوان پرونده رو سرجاش برگردوند:
_دکتر جئون شیفت ندارن و فعلا من به جاشون به آقای کیم سر میزنم. باید تا شب که دکتر برمیگردن اینجا باشن تا دستور ترخیص رو ایشون بدن.
تهیونگ با تخسی گفت:
_من میخوام برم خونه. تو مگه دکتر نیستی؟ منو مرخص کن. نونا چون زیادی نگرانمه اجازه نمیده برم.

با تعجب به حرکات عجیب تهیونگ خیره شدم، دکتر آهی کشید و اخم عمیقی روی پیشونیش نشست.
_دکتر جئون نسبت به تمام بیماراشون احساس مسئولیت میکنن، زمانش که برسه مرخص میشید.
تهیونگ پوزخندی زد:
_اما من بیمار خاص نونا ام.
پسر به چشم های تهیونگ خیره شد. قدمی به جلو برداشتم و دیدم دستهای  دکتر مشت شده.
_تهیونگ لطفا بحث نکن. نونا که بیاد بیمارستان و معاینه ات کنه و خیالمون راحت بشه میریم خونه.

با ناراحتی بغ کرد و دست به سینه زل زد به پنجره اتاقش. رو به دکتر گفتم:
_خیلی ممنونم دکتر. معذرت میخوام از بیمارستان خوشش نمیاد و کلافه شده وگرنه اینجوری رفتار نمی کرد.
پسر به سمتم اومد:
_خواهش میکنم. شما برادر دکتر جئون هستید، درسته؟
سری تکون دادم و اون دستش رو به سمتم دراز کرد:
_من لی مین هیوک هستم. نمیدونستم قهرمان کشورمون برادر بهترین دکتر بیمارستانه. از آشنایی باهاتون خوشحالم.
دستم رو توی دستش گذاشتم:
_شما به من لطف دارید، منم از آشنایی باهاتون خوشحالم. ممنون که از دوستم مراقبت میکنید.

پوزخند تهیونگ و نگاه پرتمسخرش از دیدم دور نموند، نمیفهمیدم مشکلش با این پسر چیه. بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت به سمت پسر بداخلاق روی تخت راه افتادم.
_تو امروز چت شده؟ مشکلت با این بیچاره چیه؟
اخمی کرد:
_از نونا خوشش میاد. میخواستم حالش رو بگیرم.
با تعجب گفتم:
_از کجا فهمیدی؟
_دفعه پیش که اومدم چکاپ از رفتارای عجیب غریبش پیش نونا فهمیدم.
روی صندلی نشستم:
_فکر کنم سنش کمه.
_اوهوم.
_در هر حال به ما ربطی نداره، نونا اگه ازش خوشش بیاد خودش بهمون میگه.

تای ابروش رو بالا انداخت:
_به عنوان برادرش باید آدمایی که بهش نزدیک میشن رو بشناسم و نشون بدم که حد خودشون رو بدونن.
خندیدم:
_فعلا که بیچاره فکر کرد تو دوست پسرشی.
لبخندی شیطانی زد:
_اشکال نداره بزار یکم مضطرب بشه.
سری به نشونه تاسف تکون دادم، تهیونگ هیچوقت بزرگ نمیشد.

.
.
.

با خستگی وارد محوطه بیمارستان شد و سرش رو به سمت آسمون بلند کرد و نفس عمیقی کشید. به خاطر بحث کردن با تهیونگ عصبی و ناراحت بود، پسر به سلامتیش توجه نمی کرد و با لجبازی همراه جونگ کوک از بیمارستان رفت. انقدر غر زد تا نارا برگه ترخیصش رو امضا کنه.

𝘗𝘢𝘳𝘵𝘯𝘦𝘳 𝘐𝘯 𝘊𝘳𝘪𝘮𝘦 [ 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora