7

244 54 13
                                    

اینکه حقیقت و بدونی و وانمود به ندونستن بکنی و جلوی روت بهت دروغ بگن، خیلی اذیت کنندس، مخصوصا که بفهمی کسی که عاشقته داره اینکار و باهات می‌کنه!

نمیدونست چرا جونگکوک سعی کرده یه گذشته ی دروغین براش بسازه...میتونست واقعیت رو بگه، در هر صورت که اون یادش نمیومد!

حتی اگر ترسی از برگشتنش به دوست دختر سابقش داشت هم، نباید بهش دروغ می‌گفت!
اونا کات کرده بودن، و احتمال عاشق شدن تهیونگ زیاد بود...پس؟

آه واقعا نمی‌فهمم چرا باید همچین کاری بکنه!

بعد ازینکه هر دو پسر از اتاقش رفتن روی تختش دراز کشیده بود و به حرفاشون فکر میکرد...یونگی دوست پسر جیمین بود و جیمین نمیدونست که اونم یه خوناشامه...

نمیدونست که راجع به جونگکوک قبلا به جیمین گفته یا نه، حتی نمیدونست دقیقا چطور با جونگکوک آشنا شده! اما اگه جیمین هیچ چیز راجع به خون‌آشام ها ندونه، این یعنی اگه بفهمه نه تنها دوست پسرش بلکه دوستش و دوست پسر دوستش هم خوناشامن، شاید یه سکته رو رد کنه!

یونگی اونو به تولد دوستش دعوت کرده و ازش نظر خواسته، اما تهیونگ هیچی راجع به جیمین یادش نمیومد! در کمال تعجب یونگی ریز ترین علاقه ی جیمین که تراش کردن مداد و تیز بودن نوک مداده و احتمالا هیچکس نمیدونه رو هم میدونست! و بهش یه سری اطلاعات راجع به استایل جیمین داد...

مثل اینکه جیمین به رنگ مشکی،نارنجی و سبز علاقه داره و عاشق استایل های دارکه‌...موسیقی سبک راک و متال گوش میده و دوست داشته همیشه گیتار الکتریک بزنه اما حوصله یادگیری شو نداشته..عاشق خوراکی ها مخصوصا بستنی های میوه ایه و از موز توی کیک بدش میاد...به وسایل براق و شاینی علاقه داره مخصوصا اگه گردن‌بند و انگشتر باشه...دوست داشته همیشه موهاشو رنگ کنه اما بخاطر خانوادش این کار و نمیکنه...به شدت درس خونه ولی از کتاب خوندن متنفره!

با گرفتن اطلاعات جیمین متوجه شد که کاملا با سبک خودش فرق می‌کنه! چیزی که از تهیونگ قبلی و یکم الانش تو ذهنش بود این بود که استایل کلاسیک و تقریبا رسمی داره و از رنگ های سفید، کرم و مشکی خوشش میاد...موسیقی آروم و سبک پاپ گوش میده و همیشه دوست داشته پیانو یا ویالون یاد بگیره اما فرصتش پیش نیومده...خوراکی و غذا رو دوست داره اما همه چیز رو به اندازه میخوره و هیچوقت تو خوردن زیاده روی نمیکنه و تقریبا به قهوه معتاد شده بوده...از وسایل براق و تو چشم خوشش نمیاد و به وسایل ساده بیشتر علاقه داره...هیچوقت دوست نداشته موهاش رو رنگ کنه و عاشق رنگ طبیعی موهاشه...به شدت درس خون بوده و عاشق کتاب خوندنه!

احتمالا بخاطر تفاوت هاشون بوده که باهم دوست شدن!وقتی به جونگکوک هم نگاه میکرد متوجه اینکه چقد از لحاظ ظاهری باهم فرق دارن میشد...ولی هیچوقت فکر نمیکرد که اون دکتر باشه! دلش میخواست به بیمارستان بره و اونو تو استایل پزشکیش ببینه...

Still Alive | KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora