بعد ازین که به چهره ی داغون بعد ارگاسمش سر و سامون داد از سرویس بهداشتی خارج شد و تهیونگ رو دید که گوشه ای ایستاده و با یه دختر صحبت میکنه...از همینجا هم میتونست حالت های دختر و ببینه و متوجه بشه قصدش چیه...دختر دائم موهاش رو پشت گوشش میفرستاد و لبخند میزد...سرش رو پایین مینداخت و نگاه های اغوا گرانه مینداخت...و تهیونگ...
با یه لبخند زیبا با دختر حرف میزد؟گور خودت و کندی!
دست هاشو وارد جیب های شلوارش فرو برد و اخم سگی ای کرد...هر لحظه آماده بود تا پاچه ی اون دختر و بگیره و دندونای سفید و براقش رو توی دهن کوچیکش که لبای سرخ و براق ترش تزیینش کرده بودن خورد کنه!
چقدم زشته!
با حسادت گفت و مستقیم کنار تهیونگ ایستاد و دستش رو پشت کمرش گذاشت...
+اتفاقی افتاده عزیزم؟
دختر با دیدن جونگکوک برای لحظه ای لبخندش کمرنگ شد...تهیونگ با همون لبخند سرش رو کمی به سمت جونگکوک برگردوند...
-این خانوم فکر کرده بود من مدلی چیزی هستم و بهش گفتم که اینطور نیست!
جونگکوک به دختر نگاه کرد و یه تای ابروش رو بالا فرستاد...مشخص بود که دختر با همچین بهونه ای سر صحبت رو با تهیونگ باز کرده و از زیباییش تعریف کرده!
+که اینطور!
~خ.خب...من دیگه برمتهیونگ با لبخند سری برای دختر تکون داد و وقتی ازشون دور شد...نگاه پر از شیطنتش رو به جونگکوک که هنوز اخم داشت و به رد رفتن دختر نگاه میکرد، داد...
-بوی حسادت میاد!
جونگکوک نگاه اخمالودش رو به تهیونگ داد...
+اینطور به نظر میاد؟ ولی من اسمش و میزارم حساسیت روی پسری که دوسش دارم!
لبخند تهیونگ کمرنگ شد و کم کم از بین رفت...دوباره اون سوزش کوچیک گوشه ی قبلش جرقه زد و دوباره از بین رفت...به هم دیگه همینطور خیره شده بودن که در آخر تهیونگ سرش رو برگردوند و سرفه ای کرد...با صاف کردن یقه ی کاپشنش دستاشو داخل جیب هاش برد و شروع به قدم برداشتن به سمت خروجی رستوران کرد...
-راه بیوفت پیرمرد که عقب نمونی!
جونگکوک خنده ای کرد و سرش رو تکون داد و قدم های بلند تری برداشت تا به تهیونگبرسه...کنار هم توی پیاده رو قدم میزدن و به اطراف نگاه میکردن...با خودشون ماشین نیاورده بودن تا بتونن مثل زوج های دیگه با هم قدم بزنن و از جاهای مختلف دیدن کنن... جونگکوک نگاهش رو به نیم رخ تهیونگ داد و به چهرش که چیزی ازش نمیشد خوند خیره شد...دست تهیونگ رو از داخل جیب کاپشنش بیرون کشید و داخل دست های نیمه سرد خودش گرفت...تهیونگ با این حرکت نگاهی به دست هاشون انداخت و لبخند کوچیکی زد...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Still Alive | Kookv
Fanficفصل دوم فیکشن Real Illusion~ (در حال آپ) -من...مردم ؟ +نه تو هنوز زنده ای! Genre : Fanfiction , Romance , Fantasy , Smut Couple : Kookv / yoonmin Writer: Nizza