14

192 32 3
                                    

بعد ازین که به چهره ی داغون بعد ارگاسمش سر و سامون داد از سرویس بهداشتی خارج شد و تهیونگ رو دید که گوشه ای ایستاده و با یه دختر صحبت می‌کنه...از همینجا هم میتونست حالت های دختر و ببینه و متوجه بشه قصدش چیه...دختر دائم موهاش رو پشت گوشش میفرستاد و لبخند میزد...سرش رو پایین مینداخت و نگاه های اغوا گرانه مینداخت...و تهیونگ...
با یه لبخند زیبا با دختر حرف میزد؟

گور خودت و کندی!

دست هاشو وارد جیب های شلوارش فرو برد و اخم سگی ای کرد...هر لحظه آماده بود تا پاچه ی اون دختر و بگیره و دندونای سفید و براقش رو توی دهن کوچیکش که لبای سرخ و براق ترش تزیینش کرده بودن خورد کنه!

چقدم زشته!

با حسادت گفت و مستقیم کنار تهیونگ ایستاد و دستش رو پشت کمرش گذاشت‌...

+اتفاقی افتاده عزیزم؟

دختر با دیدن جونگکوک برای لحظه ای لبخندش کمرنگ شد...تهیونگ با همون لبخند سرش رو کمی به سمت جونگکوک برگردوند...

-این خانوم فکر کرده بود من مدلی چیزی هستم و بهش گفتم که اینطور نیست!

جونگکوک به دختر نگاه کرد و یه تای ابروش رو بالا فرستاد...مشخص بود که دختر با همچین بهونه ای سر صحبت رو با تهیونگ باز کرده و از زیباییش تعریف کرده!

+که اینطور!
~خ.خب...من دیگه برم

تهیونگ با لبخند سری برای دختر تکون داد و وقتی ازشون دور شد...نگاه پر از شیطنتش رو به جونگکوک که هنوز اخم‌ داشت و به رد رفتن دختر نگاه میکرد، داد...

-بوی حسادت میاد!

جونگکوک نگاه اخمالودش رو به تهیونگ داد...

+اینطور به نظر میاد؟ ولی من اسمش و میزارم حساسیت روی پسری که دوسش دارم!

لبخند تهیونگ ‌کمرنگ شد و کم کم از بین رفت...دوباره اون سوزش کوچیک‌ گوشه ی قبلش جرقه زد و دوباره از بین رفت...به هم دیگه همینطور خیره شده بودن که در آخر تهیونگ سرش رو برگردوند و سرفه ای کرد...با صاف کردن یقه ی کاپشنش دستاشو داخل جیب هاش برد و شروع به قدم برداشتن به سمت خروجی رستوران کرد...

-راه بیوفت پیرمرد که عقب نمونی!

جونگکوک خنده ای کرد و سرش رو تکون داد و قدم های بلند تری برداشت تا به تهیونگ‌برسه...کنار هم توی پیاده رو قدم میزدن و به اطراف نگاه میکردن...با خودشون ماشین نیاورده بودن تا بتونن مثل زوج های دیگه با هم قدم بزنن و از جاهای مختلف دیدن کنن... جونگکوک نگاهش رو به نیم رخ تهیونگ داد و به چهرش که چیزی ازش نمیشد خوند خیره شد...دست تهیونگ رو از داخل جیب کاپشنش بیرون کشید و داخل دست های نیمه سرد خودش گرفت...تهیونگ با این حرکت نگاهی به دست هاشون انداخت و لبخند کوچیکی زد...

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Dec 06, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Still Alive | KookvOnde histórias criam vida. Descubra agora