10

193 33 36
                                    

-به نظرت چی میشه؟
+واقعا نمیدونم
-اینجوری یونگی هم لو می‌ره
+بالاخره یه روز میفهمید، نمیتونست تا آخر عمر پنهان کنه
-حق با توعه
+انقد نخور!

جونگکوک شیشه ی مشروب و از جلوی تهیونگ برداشت و کنار خودش گذاشت...

-عااااه جونگکوکا...آخرین باری که مشروب خوردم و یادم نیست...حس میکنم بهش نیاز دارم

با سستی به سمت جونگکوک خیز برداشت و دستش رو دراز کرد تا شیشه مشروب و ازش بگیره اما جونگکوک شیشه رو پشت خودش قایم کرد و اینجوری تهیونگ با کشیدن خودش به سمت اون، بدن سست شدش روی جونگکوک افتاد....

جونگکوک با یه دستش بدن تهیونگ و بغل گرفت و نگاهی به چهره ی دوست پسرش انداخت...پوست صورتش از شدت داغی قرمز شده بود و بین لب هاش برای نفس کشیدن باز مونده بود.‌‌..

اینکه تهیونگ دست به مست کردن زده بود، بخاطر این بود که همچنان از ترسوندن جیمین و در آخر باعث تصمیم یهویی جیمین برای «خوناشام شدن» بودن، ناراحت بود و خودش رو مقصر میدونست...شب به خونه ی دوست پسرش...البته اگه واقعا دوست پسرش باشه اومده بود و ازش خواسته بود بهش مشروب بده و جونگکوک با کلی مخالفت بالاخره جلوی تهیونگ کم آورد و بطری ای براش آورده بود اما تهیونگ بدون اینکه حواسش باشه پیک های زیادی رو بالا داده بود!

تهیونگ دست هاشو روی شونه های عضله ای جونگکوک قرار داد و همون طوری که خودش رو فاصله میداد روی زانو هاش ایستاد و به چهره ی خنثی جونگکوک در میلیمتری صورتش نگاه کرد...

-تو...

لب هاشو با زبونش تر کرد و انگشتش رو به لب پایینی جونگکوک کشید...

-چرا منو...

جونگکوک یه تای ابروشو بالا داد و منتظر ادامه ی حرف پسر شد...تهیونگ صورت گر گرفته شو به کنار گوش جونگکوک برد و لب های خیسشو به گوشش کشید..تصور جونگکوک این بود که ازش میخواد که ببوستش اما...

-نمیکنی؟

نفس جونگکوک با این حرف تهیونگ رفت...البته چند ثانیه قبلش بخاطر برخورد لبهاش هم نفساش کند شده بود اما حالا...چشمهاش برای لحظه ای درشت شد اما بلافاصله به سمت خماری رفت و یک دستش کمر تهیونگ و دیگری به موهای پسر چنگ انداخت...‌صورت تهیونگ رو جلوی صورت خودش کشوند و به لب های از هم فاصله گرفته و چهره ی مستش نگاه کرد...

+می‌دونی ازم چی میخوای؟
-واضح نبود؟

جونگکوک نیشخندی زد و پشت موهاش رو نوازش کرد....

+بود

هر دو دستش رو به زیر لگنش رسوند و با بلند کردنش اونو به اتاق خواب برد...تهیونگ دستهاش رو روی شونه های جونگکوک گذاشت و با پشت موهای کوتاه پسر بازی کرد و به چهرش خیره شد...با پرت شدنش روی تخت آخی گفت و چشم هاشو بست اما به سرعت باز کرد و با بدن خیمه زده ی جونگکوک روی خودش مواجه شد...

Still Alive | KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora