﴿فراموشی می آید
مثل همین پائیز
با ابرهای سهمگینش
دیروز برگ خشکی دیدم
که نمی دانست
از کدام شاخه جدا شده﴾***
صدای جلز و ولز سرخ شدن مواد داخل ماهیتابه تنها صدایی بود که توی خونش پخش میشد...بوی خوب غذا داخل خونه پیچیده بود...سیر های رنده شده رو به مواد اضافه کرد و بعد از هم زدنش در ماهیتابه رو بست و به سمت سینک رفت...بعد از شستن دستهاشو خشک کردنشون با حوله میخواست سالادی درست کنه که با صدای تکون خوردن های شدید تخت سر جاش لحظه ای ایستاد و بعد با فهمیدن موضوع با سرعت به سمت اتاقش حرکت کرد...
توی چارچوب در ایستاد و به پسری که شدیداً تقلا میکرد تا دست و پاهاش رو از بندها آزاد و خودش رو ازونجا بیرون بکشه نگاه کرد...سرش به بالا کشیده میشد و دندونهای نیش بلند شدش رو به رخ میکشید...چشماش به سرخی خون بود و رگ پیشونیش بیرون زده بود و از فشار زیادی که وارد میکرد صورتش قرمز شده بود..از دهنش صدای خرخر بیرون میومد و همچنان تکون میخورد...
جونگکوک به آرومی به سمتش قدم برداشت که پسر متوجهش شد و اینبار سرش رو به سمت جونگکوک چرخوند...چقد چهرش به نظر غریب میومد! تهیونگ هر چقدر هم ازش عصبانی میبود انقد ترسناک بهش نگاه نمیکرد و قصد پاره کردنش رو نداشت!
+اینطوری نگام نکن! آروم بگیر تا بهت بدمش!
تهیونگ دوباره خرخر کرد و دست و پاهاش رو تکون داد... جونگکوک نچی کرد و به سمت پا تختی رفت...مثل اینکه تهیونگ بی قرار تر از همیشه بود و اصلا به حرف هاش اهمیتی نمیداد!
کشوی اول رو باز کرد و کیسه خونی که داخلش بود رو برداشت...بینی حساس تهیونگ بوی خون رو استشمام کرد و جری تر شد و محکم تر تکون خورد...
+گفتم آروم بگیر!
با دادی که جونگکوک سرش زد لحظه ای بهش نگاه کرد و دیگه تکون نخورد اما همچنان با نگاه خشنی بهش نگاه میکرد و نفس های بلندی میکشید که صداش فضای ساکت اتاق رو پر میکرد!
+اینطوری بخوای ادامه بدی خیلی کارم سخت میشه!
چشم غره ای به نگاه خونین و خشمگین پسره رفت و لوله ی باریک کیسه رو داخل دهنش گذاشت...تهیونگ که از شدت گرسنگی اون رفتار رو داشت، با سرعت و ولع شروع به مک زدن خون کرد و چشمهاشو از لذت بست...هر چقدر به آخرای کیسه میرسید تهیونگ آروم تر به نظر میرسید و بدنش شل تر میشد...انگار که ازون حالت تهاجمی خارج و حالا سیر و آروم شده باشه!
وقتی تمامش رو خورد، جونگکوک کیسه خونو روی میز پرت کرد و کنارش روی تخت نشست و به چهره ی آروم شدش که همچنان چشمهاشو بسته بود نگاه کرد...دندوناش به حالت عادی برگشته بود و نفس های آرومی میکشید...پوست صورتش رنگ پریده بود و هنوز کمی لباش به کبودی میزد و دور چشمهاش حاله ی کمرنگی از سیاهی رو در برگرفته بود اما هنوز هم جذاب بود!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Still Alive | Kookv
Hayran Kurguفصل دوم فیکشن Real Illusion~ (در حال آپ) -من...مردم ؟ +نه تو هنوز زنده ای! Genre : Fanfiction , Romance , Fantasy , Smut Couple : Kookv / yoonmin Writer: Nizza