پارک جیمین

1.8K 120 37
                                    

حتی ذره ای رو اعصابش مسلط نبود
دختر از جاش بلند شدو با نگرانی با منو منو سعی کرد برای دفاع از خودش ماجرای دیشبو برای جئون بازگو کنه

هه را : آقا براتون .... براتون توضیح ... میدم ..

لعنتی به این شانس فرستاد
حالا بیماری ای دامنشو در بر گرفت که تا الان دچارش نشده بود
لکنت ...
طوری که سعی داشت جلو بغضشو بگیره گفت

هه را : دیشب کسی که بعد از خارج شدن شدنتون ، وارد دفترتون شد مینا بود

جئون با عصبانیت بیشتری سمت دختر حجوم برد ، یقه ی دختر رو گرفتو با عصبانیت فریاد زد

جئون : داری حواس پرتیه خودتو گردن بقیه خراب میکنی ؟ چه توجیحی برای گهی که زدی داری ؟؟؟

هه را بدون داشتن کنترلی رو اشک هاش ، اشکی از رو گونش چکید
بدن ظریفش زیر دستای جئون به لرزش افتاد
نگاه جئون انقدر براش ترسناک بود که حتی از ترس چشم هاشو بسته بود

جئون : اگر فقط وقتی داشتم ... باور کن اگر وقت داشتم زندت نمیزاشتم ...

به محض اینکه یقه ی دختر رو با شدت ول کرد ، دختر رو زمین فرود اومد .

جئون با سرعت زیادی از دفترش خارج شدو درو پشت سرش کوبید
تمام اینا باعث شده بود هه را تا مرض سکته زدن بره
قلبش از تو گوشش و دهنش نبض میزد .
هر لحظه با فریاد های جئون قلبش بیشتر فشرده میشد .
یه دستشو از رو زمین برداشتو به قلبش چنگ زد
حالا هیچی برای گفتن نداشت
یعنی مینا بود که واقعا همچین کاریو کرده بود ؟؟ نمیتونست به کسی چیزییو ثابت کنه وقتی خودش هم مطمئن نبود
شاید قبل از مینا کسی اونو برداشته بودتش ...
اما هه را که کل روز رو رو میزش نشسته بود !
همون لحظه بود که پیر مرد در رو باز کرد و با هه رایی که اصا حال خوشی نداشت رو به رو شد .
سریعا پیش دختر نشستو ازش خواست آروم شه ...
اصا چطوری میتونست همچین درخواستیو ازش بکنه وقتی جئون اینجوری سرش عربده میکشید و قصد کشت اونو داشت ؟

پیرمرد : بلند شو نباید اینجا بمونیم !

دختر رو به سختی بلند کردو با خودش به آبدار خونه برد
پیرمرد که با حال دختر دلش به رحم اومده بود جئون رو لعنت فرستاد ...
به دختر دستمالی داد
برای اینکه بخواد آرومش کنه سعی کرد باهاش حرف بزنه و به دختر وقت گریه کردن نده ...

آجوشی : دخترم خودتم خوب میدونی که اگر گریه کنی چیزی به حالت اولش برنمیگرده

هه را : دارم از این آتیش میگیرم که به خاطر کار نکرده دارم تقاص پس میدم ...

چشم هاشو بست و بین حال بدش به خودش خندید اما اشک ها ول کنش نبودنو روی گونش سرسره بازی میکردن .

پیر مرد : این خیلی قابل شکره که جونگکوک بلای بد تر از این سرت نیاورده ...

هه را سرشو گرفت بالا و فین دماغشو کشید بالا دلش میخواست بدونه که چه بلای بد تر این نبوده که تا الان سرش بیاره

seal of ownership |  jungkook ✔️Where stories live. Discover now