با یه درد چطوری؟

1.6K 113 4
                                    

با رفتن جیمین از اتاق شروع کرد به جیغ زدنو دستو پا زدن که یکی نجاتش بده
فهمیده بود منظور جیمین از " پذیرایی " چیز خوبی نبود .
جیغ هاش داشتن دیوار های اون متروکه لعنتی رو نوازش میدادن
پوز خند اون عوضی ای که به ظاهر نوچه ی پیر مرده ، گویا ی همه چی بود !
داشت با یه چاقو ی داغ شده بهش نزدیک میشد .
اونا از حالا به بعد بدترین کابوس هه را بودن !
پیر مرد خندیدو رو مبلی که گوشه ی سالن بود نشستو از منظره ی رو به روش لذت برد

هه را : حالم از تک تکون بهم میخوره ! عوضیاا

اون مرد غریبه با انتخاب اینکه از کجا شروع کنه کمی مکث کردو بعد گفت

مرد : توعم موافقی که اول روی رون هات نقاشی کنیم مگه نه ؟؟؟

بعد هم خنده ایو از سر گرفتو رو زانو هاش

پیر مرد : انقدر جیغ جیغ نکن دختر کوچولو قطعا به توعم خوش میگذره !

سیگارشو تو جا سیگاریش فرو کرد با دقت به تقلا دختر و اون مرد نگاه کرد

مرد درشت هیکل رو زانوهاش نشست اون چاقویی که تا هد مرگ داغ بودو رو با خونسردی و به آرومی رو پای دختر گذاشتو برشی تقریبا عمیق رو ایجاد کرد
همین باعث شد که ناخودآگاه جیغ هه را بلند بشه
حتی نفس کشیدن هم براش سخت شده بود
کاری ازش بر نمیومد
اون ایستاده بودو دستو پاهاش بسته بودن
برای لحظه ای به این فکر کرد که تمام اینا خوابن و اون قراره به زودی از خوابش بیدار شه
اون مرد ، برش دیگه ای رو پای سفید هه را ایجاد کرد که دختر با چشم های متلمسش
میخواست که ولش کنن
باور نمیکرد که واقعی باشه
باور نمیکرد که به اینجا رسیده بود دو مردی که حتی نمیشناختشون داشتن این بلارو سرش میاوردن
باور نمیکرد به همین راحتی این اتفاق در ارز چند ساعت براش افتاد !

حالا دیگه دست خودش نبودو از سر دردی که داشت مجبور بود تند تند نفس بکشه
چجوری و کی باید از دستشون خلاص میشد ؟
دیگه کاملا امیدشو برای زنده موندن از دست داده بود
میدونست که اگر اینجا بمونه قطعا میمیره !

قطرا های خون داشتن کم کم به زمین سردو سفید رنگ میدادن ، اون تنها کاری که میتونست بکنه این بود که فقط التماس کنه
کم کم صداش تحیلیل رفتو همراه با لرزشی که از ته گلوش حس میشد گفت

هه را : ازتون خواهش میکنم

مرد رو بازو دختر دستی کشید

مرد : سعی کن دختر خوبی باشی لی سِهون زنوه میخوادت !

بی وقفه جایی که دست کشیده شده بود رو با چاقو خونی کرد
دختر از درد به خودش میپیچیدو لبشو میگزید
فکر میکرد روحش از بدنش خارج شده
اما اون سخت در اشتباه بود حتی اگر یک درصد میدونست که قراره در آینده چه اتفاقاتی قراره براش بیوفته الان همچین فکریو نمیکرد .

seal of ownership |  jungkook ✔️Where stories live. Discover now