اصا نمیدونست چند ساعت گذشته یا چند روز
یا اصا الان ساعت چنده اصا الان روزه یا شبه
فقط یه چیزیو احساس میکرد ، درد .ناخودآگاه به خاطر دستایی که به زنجیر بسته شده بودن از حرس جیغی کشیدو تقلا کرد
انقدر خودشو تکون دادو تا سعی کنه خودشو ازاد کنه
اما همچنان بی فایده بود
کی میتونست از دام جیمین و اون عوضیا فرار کنه
اصا هه را میتونست برگرده پیش به اصطلاح مرد خودش ؟
چند روز بود که اینجا زندانی بود ؟
همون لحظه با یاد آوردیه اینکه قبل از بی هوشیش چه اتفاقی افتاده خفه خون گرفت
تک تک کلماتِ مینجیو به یاد آورد
کلمات دایره وار دور سرش میپیچیدنو میخواستن خرشو بگیرن
حالت صورتش ذره ای تغییر نکرده بود اما قطره ی اشک گونشو خیس میکرد
چی میتونست بگه ؟
دیگه کم آورده بود دیگه نمیتونست دووم بیاره چندین روز بود که دستاش بالای سرش بسته شده بودن
لخت بود ، هوا سرد بود
کلی زخم رو تنش داشت
بوی گند خون اذیتش میکرد
حالت تهوع داشت
دیگه از اومدن جونگکوک نا امید شده بود کاملا از نجات پیدا کردن خودش هم ناامید شده بود
دیگه حتی قدرت تکون خوردن هم نداشت
اون در حال حاظر خودشو خیلی بی چاره میدونست
چهره اش غمگین تر شده بودو داشت گریه میکرد .
و زیر لب از درو دیوار هم که شده التماس میکرد که ازادش کننهه را : با این کاراتون به چی میرسین ؟
تو حالو هوای خودش بودو اصا متوجه ی صدای در نشد
سرش پایین بود که تونست سایه کسی که جلوش قرار گرفته رو ببینه
سرشو نگرفت بالا چون میدونست باز هم یکی از اون عوضیا به سراغش اومدن
با بی جونی و صدای گرفته گفتهه را : چرا فقط جونمو نمیگیری ؟
مرد : شاید چون تو همه چیزمی ؟
با صدای آشنایی که زمزه وار بود بلاخره سرشو آورد بالا
و با دیدن جونگکوکش ترسید
اون خوب میدونست که اینجا دوربینو داره جیمین خیلی زود از راه میرسه
اما با دیدن سرو وضع جونگکوک متوجه ی همه چیز شد
سرو صورت جونگکوک داغون به نظر میرسید
پس فقط با ترس به جونگکوک نگاه کرد
بلاخره همدیگه رو دیده بودن ، نگاهاشون رنگ دلتنگی داشت .همون لحظه مینجی از پشتش وارد اتاق شدو بعد از اون هم یونگی و یه فردی که هه را نمیشناختش وارد اتاق شدن
هیچ فرمانی از سمت مغزش بهش نمیرسید
قفل کرده بودو دیدن اونا عین یه توهم بود براشونهه را : بگو که تو توهمات من نیستین ! جونگکوکااا
دختر عاجزو ناتوان کلمات رو از بین لب های خشک شده و لرزونش بیان میکرد .
جونگکوک به حالات چهره ی دختر نگاه کرد
همه حس های منفی سمتش حجوم بردن مثل ترحم ، نگرانی ، عذاب وجدان ، ناراحتی ، ترس
اما تنها چیزی که گفت این بود
YOU ARE READING
seal of ownership | jungkook ✔️
Fanfiction" پایان یافته" اون فقط یه دختر ساده بود که برای استخدام توی شرکتی به نام J.k ، درخواست داده بود غافل از اینکه اتفاقات دارکی درونش به وجود میادو افراد سردو ترسناکی داره که باعث میشه هر کسی مو به تنش سیخ شه همش تقصیر خودش بود که با پای خودش رفت تو ت...