Part 2

372 51 17
                                    


جنی Pov

با قدم های اهسته بهشون نزدیک شدم. گلومو صاف کردم تا متوجه حضورم بشه.

"معذرت میخوام خانما اما خانم مانوبان باید بریم مادرتون دستور دادن که تا ساعت 9 خونه باشید"
به ساعتم نگاه کردم.
"و الان ساعت 8:31 است"

نگاه اجمالی بهم انداخت و به هر جایی غیر از من نگاه کرد.

"فکر نمیکنم بشناسمت درسته؟"
گفت و یه ابروشو داد بالا. انقد هول شدم که یادم رفت که منو نمیشناسه. دستی به موهام کشیدم.

"خب درسته. از امروز من بادیگارد شخصی شما هستم. میتونین به پدرتون زنگ بزنید و بپرسید."

سرشو تکون داد و رفت یه طرف تا با گوشیش حرف بزنه.

دوستاش جوری بهم نگاه میکردن که معذب شدمو سرمو انداختم پایین.

"خب...نمیخوای خودتو به ما معرفی کنی؟ من رزی ام و تو؟"

"جنی...کیم جنی"

"اوه ج..جنی خودتی؟"

با دقت بیشتری بهش نگاه کردم. باورم نمیشد.
"چیجو؟"

سرشو تکون داد. دستاشو باز کردو تو بغلش فرو رفتم.

"دلم خیلی برات تنگ شده بود"

"من بیشتر. میدونی وقتی رفتی چقد گریه کردمو حالم بد شد؟ ولی الان که دیدمت خیلی خوبم."

محکمتر بغلش کردمو عطرشو بو کردم. چقد دلم برای این گرما تنگ شده بود. با صدای صاف کردن گلویی به خودم اومدم و از بغل جیسو بیرون اومدم.

"انگار همو میشناسین..."

تا خواستم چیزی بگم شروع به حرف زدن کرد.

"مهم نیست. بعدا میبینمتون بچه ها"

از پیشمون دور شد. زود شمارمو به جیسو دادم.
"بعدا میبینمت چو"

سرشو تکون داد. به سمت در خروجی رفتم و دنبال مانوبان گشتم. با بلوندی مواجه شدم که کنار ماشینم وایستاده بود. سریع رفتمو درو براش باز کردم. سوار که شد درو بستمو وارد صندلی راننده شدم.

تموم راهو با سکوت گذروندیم. اما موقع پیدا شدن حرفی زد که باعث شد اخمام توهم بره.

"خوب نیست که جلوی بقیه سکس کنی. اتاق مخصوصی برای این کارا هست"
پوزخندی زد و از ماشین پیاده شد.

فرمونو اونقد سفت چسبیدم که بند انگشتام سفید شدن. دندونامو به هم ساییدمو مشتی به فرمون زدم. بعد از چند دیقه ماشینو پارک کردمو وارد عمارت مانوبان ها شدم.

تو راه اقای مانوبانو دیدم و ازم خواست که به دفترش برم.

لیسا pov

"اما اپا من یکیو نمیخوام که هر جا میرم دنبالم بیاد و ازادی نداشته باشم"

"عزیزم همین الانشم ازادی. جنی کاری بهت نداره. فقط قراره ازت مراقبت کنه"

ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇWhere stories live. Discover now