جنی pov
به شکل عروس بغلش کردمو باهم از بار خارج شدیم. در عقبو باز کردمو لیسا رو اونجا گذاشتم ، خودمم رفتم جلو نشستمو ماشینو به سمت جایی که همیشه وقتی دلم میگرفت میرفتم ، روندم.
طول مسیر بدون هیچ صدای مزاحمی سپری شد.
"رسیدیم"
"اینجا؟! اینجا کجاست؟"
"پیاده شو بهت میگم"
به سمت جایی که همیشه می نشستم رفتم و نشستم.
"بیا. بیا بشین اینجا"
به کنارم اشاره کردم. با تردید نشست.
در سکوت داشتم از منظره لذت میبردم که با صدای لیسا به خودم اومدم.
"اون دختر ، دوست پسرم با اون بهم خیانت کرده بود!"
با دادن اطلاعات جدید چشام گشاد شد.
"پس بخاطر همین بود که میخواستی از اونجا بری!"
"دیدنش ازارم میده"
"میدونم این قضیه به من مربوط نمیشه اما تو باید از گذشتت عبور کنی"
پوزخندی زد.
"تو هیچی نمیدونی. نه از من نه از گذشتم"
"پس بهم فرست بده تا هم تورو بشناسم هم گذشتتو!"
با تعجب بهم نگاه کرد. لبخندی زدمو به منظره رو به روم نگاه کردم.
"همون دختر ایرین. اون دوس دختر سابق منه. نمیدونم شاید وقتی که با هم بودیم با دوس پسر تو بهم خیانت میکردو من هیچوقت نفهمیدم. دست تقدیرو ببین! الان منو تو اینجا کنار همیم ، جالب نیست؟!"
"نمیدونم چرا اینارو بهت گفتم حتی دوستامم اینو نمیدونن!"
"ازت ممنونم که بهم اعتماد کردیو اینارو گفتی. از این به بعد ما باهم دوستیم ، البته اگه تو بخوای ، میتونی هر چیزی که بخوایو بهم بگی. من قول میدم قضاوتت نکنمو یه طرفه بهش نگاه نکنم"
سرشو تکون داد.
حس کردم که لیسا کنارم داره میلرزه. بلند شدم ، کتمو در اوردمو روی شونه های لیسا انداختم. با تعجب بهم نگاه کرد.
"خودت چی پس؟"
"من خوبم تو بیشتر بهش نیاز داری"
"ممنون"
در همون هین گوشیم زنگ خورد.
<فلیکس>
"ببخشید باید جواب بدم"
"بله؟"
"هلو جن جن"
"بگو سر کارم"
"ما الان داریم راه میوفتیم بیایم اونجا"
"اوکی وقتی رسیدین بهم زنگ بزن خودم میبرمتون هتل"
![](https://img.wattpad.com/cover/326277047-288-k40362.jpg)
YOU ARE READING
ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction|complete| 'عشق ممنوعه' دنیا هیچوقت یه ساز نمیزنه یه روز روی خوششو نشونت میده و یه روز جوری بهت پشت میکنه که نتونی پاشی این تویی که باید انتخاب کنی اینکه باهاش کنار بیای یا باهاش بجنگی کنار اومدن باهاش راحت تره نه؟! ''همه چیزم بودی اما همه چیزمو ازم...