Part 7

345 50 22
                                    

جنیPov

تو بغلم فشردمش.

"دلم برات تنگ شده بود!"

"منم دلم برات تنگ شده بود خواهرزن عزیزم"

خندیدم و با انگشتم اروم به سرش زدم.

"چیه خب. بالاخره که قراره خواهرتو بگیرم!"

"اول باید اجازه منو بگیری بعد فکر ازدواج به سرت بزنه"

"تو اصلا مهم نیستی مهم یجیه که دوسم داره"

"بی ادب خودت مهم نیستی. یه کاری میکنم برای رضایت به پاهام بیوفتیاااا"

"خب حالا. کی خواست زن بگیره"

"ینی تو قرار نیست خواهرمو بگیری"

"هوپ هوپ بچه ها. مثلا تازه همو دیدینا. چند دیقه نگذشته که دارین دعوا میکنین"

به صندلی عقب که فلیکسو سولگی نشسته بودن نگاه کرد.

داشتیم به عمارت مانوبان میرفتیم. ساعت حدودای 4 نصف شب بودو جاده خیلی ساکتو تاریک بود. ولی برعکس جاده ریوجین خیلی پرحرفی میکرد.

"به تو ربطی نداره" ریوجین گفتو برای فلیکس دهن کجی کرد.

"فکر نمیکنید این یه چیزی مصرف کرده؟!"

"فکر نمیکنم مطمئنم"

مشتی به بازوم زد.

"هوش دردم اومد"

"تو چجور رئیسی هستی که با این ضربه کوچیک درت میاد"

"زبون درازی نکن. میدم زبونتو بچینناااا!!"

از تو اینه به سولگی نگاه کردم.

"سول چرا ساکتی؟!"

لبخند تلخی زد.

"بازم؟"

سرشو تکون داد.

"چرا نمیری بهش بگی؟" فلیکس با صدای اروم پرسید.

"به نظرت تلاش نکردم؟ اما هر دفعه به دلایلی نشد"

"راستش چند روز پیش توی رستوران جیسو دیدمش"

"تنها بود؟"

سرمو برای ریوجین تکون دادم.

"اره تنها بود. با لیسا رفته بودیم غذا بخوریم که یهو سرو کلش پیدا شد و سر میز ما نشست. انگار که تازه اومده بود کره"

"پس برگشته!"

به سولگی و حسرت تو چشماش نگاه کردم.

باورم نمیشه یه زمانی با اینکه میدونستم ایرینو دوس داره ولی باهاش (ایرین) تو رابطه رفتم.
باید ولش میکردم تا سولگی شانس بیشتری داشته باشه.

اما الان هیچکس ایرینو مثل قبل نمیشناسه حتی جیسو که دوست صمیمیشه.

من اشتباهو اونجا انجام دادم که دوستمو به یه ادم ساده فروختم. اونجا که میدونستم دوسش داره اما من با همون کسی که بهم گفته بود وارد رابطه شدم.و بدترین اشتباهو زمانی انجام دادم که بدون عشق وارد رابطه شدم.

ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇWhere stories live. Discover now