بعضی وقتا پشیمونی خیلی دیره
هممون میدونیم دیگه نمیشه به عقب برگشت
اما بازم با خودمون میگیم کاش زمان بره عقب
کاش برگردیم به یه سال پیش
یه هفته پیش
یه روز پیش
حتی یه ساعت پیش....!با خودمون میگیم کاش هیچوقت اینکارو نمیکردم
کاش اونجوری حرف نمیزدم
کاش اونجا نمیرفتم
کاش....!وقتی که دیگه دیره قدر همه چیزو میدونیم
قدر همه لحظات خوبمون
قدر تموم صمیمتی که بینمون بود
قدر تموم دوست دارم ها
و با خودمون میگیم کاش اونروز بهش میگفتم دوسش دارم!
اما دیگه دیره
برای همه اینا دیره_____________________
جنی Pov
امکان نداشت مگه نه؟
با سرعت به سمت بدن بی جون لیسا دویدم.
"لیس بلند شو. تو که نمیخوای منو تنها بزاری؟"
تکونش دادم.
اشکام روی صورتم باهم مسابقه میدادن."لیلی تورخدا چشاتو باز کن. به خاطر من!"
همون لحظه امبولانس اومد.کمک کردم تا لیسارو ببرن داخل.
"نسبتتون باهم چیه؟
"
"دوس دخترمه""پس لطفا همراه مریض بیاین"
سوار امبولانس شدم.دستای لرزونمو توی دستای سرد لیسا قرار دادم. کلی خون ازش رفته بودو بدنش سرد بود.
"لیسا یادته که چقد دوس داشتی با هم ازدواج کنیم؟ میخوای منو از نعمت دیدنت محروم کنی؟"
اشکام تمومی نداشت.
اگه لیسا تو این دنیا نباشه من نیستم. اگه بره اول از همه روحمو با خودش میبره و بعدش خودم از شر جسمم راحت میشم."لیلی لطفا!"
...............
روی صندلی سرد بیمارستان نشسته بودم.
با دیدن دو جفت کفش جلو پاهام سرمو بلند کردمو بلند شدم.
همین که بلند شدم یه طرف صورت سوخت."بهت نگفتم سمتش نرو؟!"
به صورت در هم مادر لیسا نگاه کردم."شما نمیتونین منو از دیدن کسی که دوسش دارم محروم کنین. نمیتونین بهم بگین چیکار کنم چیکار نکنم. من دخترتونو دوس دارم"
با احساس سنگینی دستی صورتم به سمت راست چرخید. برای سومین بار از مادر لیسا سیلی خوردم!
"این اخرین هشدارم به توئه. اگه تا 3 روز دیگه از اینجا نرفته باشی کاری میکنم که با چشای خودت مرگ مادر و خواهرتو ببینی!!! بهت قول میدم!"
جلوی پاهاشون زانو زدم.
"لطفا خانم. لطفا بزارین کنار دخترتون باشم. قول میدم نزارم حتی یه قطره اشک از چشماش بچکه. نمیزارم اب تو دلش تکون بخوره"چونمو توی انگشتاش گرفتو سرمو بلند کرد.
"حتی جنازه لیسارو روی شونه تو نمیندازم. الانم از جلو چشمام گم شو ، نمیخوام دیگه ببینمت"
![](https://img.wattpad.com/cover/326277047-288-k40362.jpg)
YOU ARE READING
ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction|complete| 'عشق ممنوعه' دنیا هیچوقت یه ساز نمیزنه یه روز روی خوششو نشونت میده و یه روز جوری بهت پشت میکنه که نتونی پاشی این تویی که باید انتخاب کنی اینکه باهاش کنار بیای یا باهاش بجنگی کنار اومدن باهاش راحت تره نه؟! ''همه چیزم بودی اما همه چیزمو ازم...