part 11

271 51 10
                                    


لیسا Pov

<فلش بک>

چشمامو باز کردم ، خواستم دستمو جلوی صورتم بگیرم اما نتونستم تکونش بدم!!!

یکم که گذشت فهمیدم که روی ی صندلی تو اتاقی کوچک بسته شده بودم.

"هی اینجا چه خبره؟"
سکوت. فقط سکوت بود که به گوش میرسید.

"یاااااا کسی نیست؟!!"

بعد از چند دقیقه جیغ و داد صدای باز شدن درو شنیدم.

تا جایی که میتونستم سرمو برگردوندم و با دختری زیبا روبرو شدم. این کیه؟

"اینجا کجاست؟ تو دیگه کی هستی؟"

غر غر کنان سمتم اومد.

"ایش بهش گفتما اینکارو نکنه ولی انگار حرف تو کلش نمیره!!"

پشت سرم وایستاد. دستش رو دستام نشست. لرزی از ستون فقراتم به خاطر ترس رد شد.

"هی میخوای چیکار کنی؟"

"نترس کاریت ندارم ......... اها تموم شد"

از تعجب چشام گشاد شد.

"چرا- چرا دستامو باز کردی؟"

"ببین من دزد نیستم. فقط یه چیزو خودم باید بهت نشون میدادم و این تنها روشی بود که میتونستم تا دیر نشده پیش خودم بیارمت"

متجعب لب زدم.
"قضیه چیه؟"

"بیا اینو گوش کن خودت میفهمی چی به چیه!"

گوشی ای که سمتم گرفته بودو ازش گرفتم. روی فایلی که اونجا بود کلیک کردمو صدایی اشنا تو گوشم پیچید.

( "عزیزم دارم بهت میگم که من اون دخترو دوس ندارم بفهم باشه؟ زیاد کشش نده"

"میفهمی چی میگی سهون؟ داری با اینده ی یه دختر بازی میکنی بعد به من میگی کشش ندم؟! باورم نمیشه!! تو همون اوه سهونی هستی که من میشناختم؟"

"دارم بهت میگم خودم درستش میکنم نمیفهمی؟"

"چیو میخوای درست کنی؟"

"ایندتو!! وقتی تونستم پول کافی از طریق لیسا به دست بیارم میامو زندگی ای که همیشه ارزوشو داشتیو برات میسازم!"

"من نمیفهممت سهون. داری میگی که فقط بخاطر پول با اونی؟"

"معلومه عزیزم. من فقط تورو دوست دارم" )

باورم نمیشد. این الان واقعی بود؟ ینی واقعا سهون میخواست با من همچین کارس بکنه؟!!

"خب حالا نظرت چیه؟ میتونی منو باور کنیو از سهون دوری کنی یا ادامه بدیو اخرشو خودت ببینی!!"

"چرا باید باورت کنم؟"

"درسته. اما خودت ببین این قضیه برای من سودی نداره. من کسی نیستم که کسیو بدزدم. اصلا اهل اینکارا نیستم اما تو باید اینارو میدونستی. حالا خودتیو خودت و اینده ای که دست خودته و باید انتخابش کنی"

ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇWhere stories live. Discover now