جنی povتو اینه به خودم نگاه کردم و مشغول نفرین کردن عالم و ادم شدم.
"لیسا من الان چجوری برم بیرون؟"
به لیسا خندون روی تخت نگاه کردم.
به غیر از هیکی های روی گردنم کل بدن پر بود از زخم هایی که ناخن های لیسا ایجاد کرده بود.
"نخند لیسا. من بیرون کار دارم. خدااااااا"
با خنده بهم اشاره کرد تا سمتش برم.
"نگران نباش. وسایل ارایشیمو بیار تا درستش کنم"
بعد از گریم گردنم ، طبقه پایین رفتم تا برای لیسا صبحونه بیارم. به خاطر رابطه دیشبمون نمیتونست راحت حرکت کنه.
وارد اشپزخونه شدم.
"هالمونی؟"
"اوه جنی تو اینجا چیکار میکنی؟"
به پشت چرخیدم و تعظیم کردم.
"نیازی نیست برای من خم و راست بشی"سرمو تکون دادم لبخندی زدم.
"هالمونی میتونی یکم صبحانه مقوی برام درست کنی؟""منظورت از صبحانه مقوی چیه؟"
"نمیدونم. یه چیزی که برای بدن خوب باشه و شایدم... درد بدنو خوب کنه؟!!"
"برای کی میخوای؟"
"برای خانم جوان. دیروز تو مهمونی زیاد رو پاهاشون وایستاده بودن برای همین از من خواستن که براشون صبحانه درست کنم که شامل چیزایی که گفتم باشه!"
عجب دروغ ضایعی!!
دروغگوی افتضاحیم. یادم باشه دیگه دروغ نگم."باشه! وقتی درست کردنو تموم کردم صدات میکنم"
"ممنون هالمونی"
تو همین بین از فرصت استفاده کردمو به ریوجین زنگ زدم.
"بیا حیاط" قطع کردم.باید باهاش جدی رفتار کنم تا کارشو بهتر انجام بده.
مشغلوم قدم زدن توی حیاط شدم که صدایی لرزون تو گوشم پیچید."ج-جنی به خدا من...."
"اینجا سر کاره میس شین!"
"درسته قربان. معذرت میخوام"
"کاری که دیروز کردی قابل بخشش نیست. من بهت گفته بودم که قبلا هم خانم مانوبانو دزیده بودن ، مگه بهت نگفتم از پیشش جم نخور؟ چرا مواظبش نبودی؟ میدونی اگه من نمیرسیدم ممکن بود چه بلا هایی سرش بیاد؟ هـا؟!!"
روی زانو هاش نشست.
"معذرت میخوام قربان. منو به خاطر اشتباهم مجازات کنین!""همین کارم میکنم!!"
پوزخندی زدمو ادامه دادم.
"از این به بعد به مدت 2 ماه قرار نیست دست به اسلحه بزنی ، توی بخش اداری کار میکنی تا وقتی که من بخوام. فهمیدی؟!"
YOU ARE READING
ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction|complete| 'عشق ممنوعه' دنیا هیچوقت یه ساز نمیزنه یه روز روی خوششو نشونت میده و یه روز جوری بهت پشت میکنه که نتونی پاشی این تویی که باید انتخاب کنی اینکه باهاش کنار بیای یا باهاش بجنگی کنار اومدن باهاش راحت تره نه؟! ''همه چیزم بودی اما همه چیزمو ازم...