جنی Pov"پس کی میرسن؟" سر فلیکس داد زدم.
"دارن میان نگران نباش 10 دقیقه دیگه اینجان"
"چند وقته کاری به کارشون ندارم برای همین اینطوری میکنن وقتی اومدن میدونم باهاشون چیکار کنم"
عصبی توی حیاط قدم میزدم.
"جنی" با صدای اقای مانوبان به خودم اومدم.
"بله قربان؟"
"افرادت امادن؟"
"راستش قربان نه هنوز. دارم کاراشو میکنم"
"پس زودتر تمومش کن. الاناس که مهمونا بیان"
"چشم" گفتمو بهش تعظیم کردم.
"فلیکس به خدا اگه تا 5 دقیقه دیگه اینجا نباشن تا صب بهت دراز نشست میدم"
"خونه خودتو کثیف نکن ، اومدن"
به سمت جایی که ریوجین نشون میداد نگاه کردم.به سمت سولگی که مسئول اوردن اونا بود رفتم.
"معلومه دو ساعته کجایین؟""حالا که سر وقت رسیدیم حرص نخور"
پوف کلافه ای کشیدم."خب همه جم شید. 2 نفر جلوی در وایمیستن ، 4 نفر پشت بوم ، 10 نفرم توی حیاط میچرخن ، بقیه هم با من میاین داخل. فلیکس تو تو حیاط بمون"
4 گروه شدیم. همه تو جاهاشون مستقر شدن.منم رفتم تو اتاقم تا لباسمو عوض کنم.
من غیر از محافظ ، همراه لیسا هم یودم پس بایید لباس خوب بپوشم.>فلش بک<
"میتونی_میتونی تومهمونی همراه من باشی؟"
"امممم معلومه"
"ممنون" گفتو به سمت اتاقش رفت.
"فقط....من اینو یه قرار در نظر میگیرم!"
قبل از ورودش به اتاق تونستم سرخی گونه هاش و لبخندی که به لب داشته ببینم.>حال<
کت چهارخونه مشکی با خطای سفید با شلوار سفیدو نیم تنه مشکیمو برداشتمو پوشیدم. عطری به خودم زدمو هدفون بادیگاردی مشکیمو درست کردم.
YOU ARE READING
ғᴏʀʙɪᴅᴅᴇɴ ʟᴏᴠᴇ
Fanfiction|complete| 'عشق ممنوعه' دنیا هیچوقت یه ساز نمیزنه یه روز روی خوششو نشونت میده و یه روز جوری بهت پشت میکنه که نتونی پاشی این تویی که باید انتخاب کنی اینکه باهاش کنار بیای یا باهاش بجنگی کنار اومدن باهاش راحت تره نه؟! ''همه چیزم بودی اما همه چیزمو ازم...