پارت ششم: آرزوتو برآورده میکنم
- "وات د فاک؟"
جونگکوک بلند گفت و با نیروی زیادی پسر رو از روی خودش هل داد.
انقدر با شدت از جاش پرید که سرش محکم به تاج تخت برخورد کرد و "آخ" بلندی گفت.+ "هی هی... خوبی؟"
وقتی داشت با اخم و صورتی در هم فرو رفته سرشو میمالید، لینوس دوباره بهش نزدیک شد و پرسید.
دردش رو لحظهای یادش رفت و با سپر کردن دستاش جلوی خودش، اجازه نداد پسر بیشتر از اون نزدیکش بشه و هشدار داد: "نیا جلو!"
لینوس که بخاطر واکنشای بیش از حد جونگکوک خندش گرفته بود، فقط سری تکون داد و توی دورترین فاصله ازش روی تخت نشست.
جونگکوک یکمِ دیگه پس سرشو مالید. بدجوری درد گرفته بود و حتی حس میکرد ممکنه باد کنه. از گوشهی چشم نگاهی به پسرِ عجیب غریب انداخت و متوجه شد داره میخنده!
- "اصلا خنده دار نیست خب؟"
+ "چرا هست!"
لینوس گستاخانه و بدون مکث جوابشو داد و بازم خندید.
کوک چشماشو توی حدقه چرخوند: "نیست. من شوکه شدم."
+ "تو با دیدن من روی خودت هول کردی."
لینوس اصلاح کرد و همون لحظه جونگکوک اصل قضیه رو یادش اومد.
اون پسر توی اتاقش بود.
چهارزانو و مستقیم روبهروی لینوس نشست و ابروهاشو توی هم فرو برد.- "اصلا تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چطوری اومدی تو خونه؟"
لینوس هم به تقلید ازش، چهارزانو شد و با غنچه کردن لباش سعی کرد خندهشو جمع کنه. چشماش شبیه پاپیهایی که از پایین به صاحبشون نگاه میکنن شده بودن و هیچ شباهتی به چند دقیقه قبلشون نداشتن.
+ "اگه بهت بگم باور میکنی؟"
جونگکوک چشماشو محکم روی هم فشار داد و پوفی کشید: "چرا درست جوابمو نمیدی؟"
DU LIEST GERADE
Linos | KookMin
Fanfiction~ لینوس [کامل شده] - "اگه معجزه میشد و میتونستم فقط یه بار با اون الهه بخوابم، تا آخر عمرم عبادتش میکردم." جونگکوک اینو گفت اما هیچوقت فکر نمیکرد یه جملهی از سر شوخی، انقدر زندگیشو تغییر بده! ◇•◇ * لینوس: یکی از الهه های یونان باستان ◇•◇ کاپل: کوک...