پارت یازدهم: پارک جیمین
+ "دوستت دارم."
لینوس با لبخندی بزرگ اعتراف کرد. راست میگفت. دوسش داشت. جونگکوک اونو از اوج تنهایی بیرون کشیده بود پس اگه دوسش نداشت، عجیب نمیبود؟!
پسر دانشجو سکوت کرد. شوکه شده بود. اون پسر غیرقابل پیش بینی بود و جونگکوک رو شگفتزده میکرد. صدای توی سرش بجای خودش حرف زد.
حالا چی باید بهت بگم؟ من هنوز درست نمیدونم چطور به اینجا رسیدیم...
لینوس از اینکه میتونست ذهن جونگکوک رو بخونه، خوشحال بود چون الان سردرگمی اونو درک میکرد.
سرشو از سینهی کوک بلند کرد تا صورتاشون روبهروی هم قرار بگیرن: "اشکالی نداره. فقط همینطور بمون. منو از یاد نبر باشه؟!"الهه نمیتونست نگرانیش بابت این قضیه رو نشون نده. حقم داشت. دلش نمیخواست وقتی جونگکوک از شوک درمیاد، فکر کنه که تمام اینا توهم یا خواب بودن و دیگه لینوسو یادش نباشه.
جونگکوک اما... دلیل این ترسی که توی صدای لینوس حس میکرد رو نمیفهمید. تصمیم گرفت رو راست باشه: "چطوری ممکنه یادم بره؟ من تا حالا همچین سکسی نداشتم. این حس... انقدر فرق داشت که فکر نکنم هیچوقت فراموشش کنم."
لینوس خندید و ردیف دندونای سفیدش مشخص شد. بعد لبای کوک رو بوسید. به نظرش جونگکوک خیلی کیوت شده بود.
+ "خوبه!"
گفت و یه بار دیگه بوسیدش!
- "چرا نگرانی؟"
جونگکوک پرسید و همزمان، لبای لینوس گونهی راستشو لمس کردن.
پسر الهه چند بار به آرومی و با لطافت گونهی جونگکوک رو بوسید و قبل از بوسیدن نوک بینیش، جواب داد: "به من بخاطر حرف تو و اینکه خواستی باهات باشم، اجازه داده شد که بیام..."
به گونهی چپ پسر رسید و بازم طوری بوسیدش که انگار قلب جونگکوک رو میبوسید.
+ "اگه تو دیگه منو یادت نباشه و نخوای، نمیتونم بمونم..."
YOU ARE READING
Linos | KookMin
Fanfiction~ لینوس [کامل شده] - "اگه معجزه میشد و میتونستم فقط یه بار با اون الهه بخوابم، تا آخر عمرم عبادتش میکردم." جونگکوک اینو گفت اما هیچوقت فکر نمیکرد یه جملهی از سر شوخی، انقدر زندگیشو تغییر بده! ◇•◇ * لینوس: یکی از الهه های یونان باستان ◇•◇ کاپل: کوک...