پارت دهم=رقصِ پرده های نمایش
Part10=Dancing curtains
✞︎_________ دفترچه خاطرات:_________✞︎
افسانه ی خون آفرودیت ساکت ترین دیالوگ شهر رو قدم زد... شاید بخاطر اینکه کسی بهش باور نداشت... افسانه ای که من آغاز و پایان اون بودم!
✞︎________دینیتری_22ساله_________✞︎_جونگ کوک .. همراهم بیا ...وقتش رسیده که حقیقت رو بفهمی..!
همونطور که نگاه های مردد جونگ کوک به روی چهره ی جیمین سنگینی میکرد بی طاقت دست پسرک چشم خاکستری رو کشید و به سمت کتابخونه برد
+هیونگ؟ چرا کتابخونه؟
_میفهمی
جیمین به سمت مجسمه ای خوش تراش رفت که کنار نقاشی های با شکوه دیوار کمی بهش بی توجهی میشد و جلوه ی خاصی نداشت... اما با کشیده شدن بالِ متصل به مجسمه و کنار رفتن اون دیوار سنگی همه چیز به سرعت اتفاق افتاد
+ اینجا چخبره؟!
_اروم باش کوک... همراهم بیا
وارد اتاق مخفی شد که پشت دیوار قرار داشت .... اتاقی که شمع های ذوب شده در اون با بی قراری محوطه رو روشن نگه میداشتن...جونگ کوک کنار حوض کوچیکی رفت که کنده کاری های ماهرانه اش شدیدا پسرک رو مجذوب خودش می کرد
+چه رنگ قشنگی... بهم ارامش میده..
_ ارامشش قراره طوفانی ترین اتفاق تاریخ رو بهت نشون بده..
+پس وقتشه... فهمیدن حقیقتی که هیجده سال ازم پنهان شده مضطربم می کنه...
جیمین سوزنی رو به سمتش گرفت و به ارومی لب زد:
_فعلا برای مضطرب بودن زوده... با این سوزن قطره ای از خونتو روی آب حوضچه بریز...
بدون حرفی کاری که مرد مقابلش گفت رو انجام داد... قطرات خون پی در پی وارد آب شدن! اما... به محض اینکه وارد اون آب بلورین می شدن به خون سیاه رنگی تغییر ماهیت می دادند!
+این رنگ خون، دقیقا مثل وقتیه که برای اولین بار خواستم از خون سیاه استفاده کنم!
_این آب خون سیاهت رو بدون اراده ی خودت فعال می کنه... حالا خوب به تصویر هایی که تو حوض به نمایش کشیده میشن نگاه کن...
پسرک به حوضچه نگاه کرد... در کمال ناباوری تصویری رو توی آب دید ! اون زن با مو های نقره ای! صورتش دیده نمیشد اما جونگ کوک مطمئن بود که اون رو میشناسه ! و با دیدن اون گردنبند سیاه رنگ که توی نقاشی دیده بود شکش به یقین تبدیل شد که اون زن خودِ دینیتریه ... اما با دیدن مردی مو مشکی روبه روی دینیتری متعجب شد
+اون مرد کیه که جلوی دینیتری زانو زده
_اون شخص معشوقه ی دینیتریه ... در واقع همون اشرافزاده ای که دینیتری رو فریب داد...!و الان داره جلوی دینیتری جون میده!

ESTÁS LEYENDO
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampiros/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...