پارت سوم=لوتوس سیاه
Part3=Black Tulos✞︎_________ دفترچه خاطرات:_________✞︎
من چیزی رو احساس نمی کردم... نه غم نه شادی... دنیا مجموعه ای از سیاه و سفید مطلقه... یا سیاه میبینن یا سفید!
اما من از مطلق بودن متنفرم...پس چشم هام رو می بندم تا چیزی نبینم ... مانند سیاهی های مرگ!
✞︎_________تهیونگ_6ساله_________✞︎موقعیتی که به سادگی به عمل میومد و به سختی درک می شد!
اون پوست شفاف و سایه انداخته به امواج طوفانی دریا، سالم بودن! بدون کوچکترین خراشی به روی گونه های سردش!+تمومش کن!
درست مثل گردابی برخورد کرده به ساحل، کارش رو بی مقدمه متوقف کرد!
با بیرون کشیده شدن اون نیش های مرواریدی از داخل پوست قرمز شده ام با جبهه گیری محض، خودم رو به گوشه ای از تخت قرمز و چروک برداشته که به خوبی درگیری چند دقیقه پیش رو به رخ می کشید ، چپیدم...
درد ناشی از زخمی که باعث بی تابی روانم و جسمم می شد حول محور اتفاقی که افتاده بود شروع به گردش کرد!
" ا...اما! من مطمئنم! تهیونگ ی ومپایره! چطور ممکنه توسط خون سیاه از بین نره؟!"
سوال هایی نامفهوم همراه با دردی که جسمم رو سلاخی می کرد من رو هدف قرار داده بودن! درست مثل اون عصر نقره ای که زیر اتش جهنم در حال سوختن بود! اون زجه های سرد! از بین رفتن مولکول به مولکول صورت اون مرد با پوست رنگ پریده و لب های زمختش عذاب رو به خونم تزریق می کردن!
" اوه مسیح ... تو داری تماشا میکنی؟! داری ترک خوردن فنجون نقره ایم رو به زیر هاله های بی وقت شب میبینی؟! "_بیا اینجا
بانداژی سفید رنگ ، همراه با بافت هایی منظم رو به روی شونه ی خو گرفته با داغی لب هاش ، پیچ میداد
برخورد اون عنصر سرخ و گره خورده با سرنوشت شومم به لباس های نازک و رخنه کرده به بی منظمی ای که از بچگی به ی عادت بد تغییر ماهیت داده بود با خون جاری شده از سر گردن ضعف برداشته ام ،ظاهر خوشحالت اما نخکش شده اش رو با قربانی شدن ثانیه ها از دست میداد ..._کم کم خوب میشی...
همونطور که اون الهه ی یونانی با موهای سیاه و نسبتا موج دارش ، گردنم رو بانداپیچی می کرد، لب های سرخ شده اش که از اثار خورده شدن خونم بود ، با استفاده از کشیدن زبون سرخش به روی اون قلبی های خوش فرم ، محو کرد
دقیقا مثل ی نقاش ماهر!
سکوت رو پیشکش قرار میدادم و با هر نگاه منزوی از جانب من به مرد قد بلند مقابلم چروکی عمیق تر بین ابرو های در هم گره خورده ی تهیونگ رو شکاف میداد! اما همچنان همونطور که دقتش رو در قالب رژه ای منظم به روی بانداژ دستم به خوبی حفظ می کرد با تن صدایی که از زیر لفظ های نفسش به ارومی بیرون میومدن لب زد_ بپرس...
+چی؟
_سوالت رو بپرس.. اون نگاه های کنجکاو ، فریب دهنده نیستن !

BINABASA MO ANG
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampire/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...