پارت پنجم=ایکیگای
Part5=ikigai✞︎_________ دفترچه خاطرات:_________✞︎
ایکیگای... کلمه ای که چند روز پیش یکی از خدمه ی گلارس از اون استفاده کرد.... به معنی دلیلی برای زندگی...اگه ایکیگایم رو ببینم میتونم سر اولین بوسه ام قمار کنم!
✞︎_________جونگ کوک_10ساله_________✞︎
(....) pov"two years ago"
April 6, 1910"The capital city_ Blinchez"
"دو سال پیش"
6اوریل_1910 میلادی""پایتخت_ شهر بلینچز"
_من بهت قدرت می دم...و کامی از سیگاری نصفه رها شده
+در ازای...؟
_ احساساتت...
+قبوله!
قدمی به جلو برداشت و تخت شاهی رو که با مهارت به ساخت و اتمام رسیده بود رو لمس کرد...
_ البته اگه توان نگهداشتنش رو داشته باشی...
+ تا وقتی که دلیلی برای خودم داشته باشم توان نگهداشتن قدرت رو هم دارم...!
_دلیلت؟
+انتقام...!
امضا_ناشناس
_________________چطور ممکنه؟!
"تهیونگ؟!"_قرمز..فکر کنم تو واقعا منو جدی نگرفتی... اگه تو قرمزی .. من سیاهم..! به سیاهی مرگ! بهتره ی کمی موضوعات و قوانین برات قابل درک تر بشن!
اون گام های محکمش پسرک رو هدف قرار می دادن! و دوباره اون رگه های اتشین که توی چشم هاش رخنه کرده بودن و با بی تابی توی سایه های بی حد و مرز شب پرسه می زدن
+.. قبول دارم تصمیمم عجولانه بود!...ولی ... کاری باهام نداشته باش... لطفا...
گامی به جلو برداشت و با بی اشتیاقی به حرف های جونگ کوک بازخورد می داد.. اما! بی مقدمه و هشدار قبلی دست پسرک مقابلش رو توی انگشت های رنگ پریده اش زندانی کرد!همونطور که فاصله ی چند سانتی بین اونچشم های خونین و نگاه های بی رمق مقابلش برقرار بود به ارومی و با تحکم لب زد:
_ اره قرمز! حرکتت واقعا عجولانه بود! ولی امروز من حاضرم سر اون نقره ای های توی چشم هات قمار کنم... ! بهت قول میدم قانون ها رو بهتر یاد می گیری.... !
+دست نگهدا____!
شوکه از اتفاق های درحال شکل گیری بی توجه به صدا ها و حرف های محو مرد قد بلند مقابلش و کشیده شدن دستش به گوشه ای، شروع به دنبال کردن گام هاش کرد.!تهیونگ به قدری تند راه می رفت که قرمز گاهی احساس می کرد تهیونگ از ازاردادنش نهایت لذت رو می بره!
_تند تر بیا.. تا ابد وقتی نداری..
سایه های خیمه زده به بستر تالار و دکوراسيون طلاییش ، به سرعت سپری می شدن و چوب های صیقل خورده ای که به زیر پاهای پسرک لق می زدن، ترس از اینده ای نامعلوم رو در اون افزایش می دادن!
"اینده ای خو گرفته با تار های بهم پیچیده ی سر نوشت! "

YOU ARE READING
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampire/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...