پارت چهارم = فرار خونین
Part4=bloody escape✞︎_________ دفترچه خاطرات:_________✞︎
"شاید افتادن برگ های پاییزی بهتر از مرگ درخت ها بود... تو هم سقوط کن اما نمیر! حداقل بخاطر من نمیر"
........
✞︎_________تهیونگ_7ساله_________✞︎این چه جور دنیاییه!
"گاهی وقتا فکر میکنم تو زندگی قبلیم با شیطان قرارداد داشتم و اینجا جهنم منه!"_ این مرگ تو نیست قرمز.. بهتره تو کابوس هات غرق نشی.. فقط خواستم نسبت به جایی که هستی درک بهتری پیدا کنی...
با شنیدن کلمه ی "مرگ"پوزخند تلخی به روی لب های رنگ پریده ام، میزبان جملاتی شد که قراره به درد اغشته بشن!
+مرگ برای کسی که مرده ی کابوس نیست اما میتونه ی تجربه ی دردناک باشه...
همونطور که با نگاه هایی سرد و بی جونش از بحث با من لذت می برد به ارومی، همراه با صدایی دو رگه گفت:
_ سیگاری که کام نمیده، نيازي به اتیش نداره ...
همونطور که مردمک چشمم به نشونه ی اعتراض چرخشی ملایم رو به دور سفیدی نگاهم از سر گرفت با لحنی نسبتا تند مرد مقابلم رو مخاطب قرار دادم
+ این ی کنایه بود لرد؟
_اوه البته که نه.. ی طورایی به در میگم که دیوار بشنوه..
اون شخصیت مرموز... نگاه های تاریک... مو های تبسم گرفته از امواج دریا ... !
این ها احتمالا دلایل کافی برای به حرکت دراوردن ی روح خاک گرفته بودن... !_میخوای بدونی؟
بی مقدمه و جسورانه حرف میزد... انگار تمام دنیا از زمان تولد بهش سوگند خورده بودن! و این تمام ذهنم رو در حین قربانی شدن ثانیه ها، در هم می کوبید!
+چی رو؟
_ راز هایی که می دونم ...
+ مشتاقانه منتظرم!
تمام این کلمات اغشته به اضطرابی بودن که با تمام وجودم سرکوب می شدن!
هرچند مرد اصیل زاده ی مقابلم قطعا به سرکوب های من تن نمی داد و اشکارا ، وجودم رو مثل کتیبه ای ساده از بر بود!
بنابر این بی توجه به نگاه های قفل شده ام به روی اون تیله های تاریک ، راهش رو به سمت برگه های منظم چیده شده در گوشه ای از تاریکی اتاق محکم کرد !__راز من درست مثل یه جوهره قرمزه که وقتی رو کاغذ قرمز نوشته بشه چیز متفاوتی رو کاغذ به چشم نمیخوره! ... حالا باید کاغذم رو تغییر بدم یا جوهر رو؟
برای جلوگیری از درگیری کلامی با اصیل زاده ی مقابلم سکوت رو پیشکش کردم...اما با تلنگری که تهیونگ به روی کاغذ های نمدار و پوسیده ی گوشه ی اتاق زد سکوت از لب های رنگ پریده ام کنار رفت...
+ هیچ کدوم...
_هیچ کدوم؟
+اگه کسی قرار باشه اونو ببینه دیگه اسمش راز نیست...!
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampir/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...