پارت دوازدهم= ماوی_کشف معنی عشق
Part12=ma vie
☬_______乂گوشه ای از خاطرات乂:______☬
+احمقانه بود! ... گفتم فقط بیا تظاهر کنیم که داری از خونم می خوری .. اینطوری بهش وابسته نمی شدی!اریک با بدنی در هم پیچیده شده به سختی لب زد:
_متاسفم دینیتری... اما.. من واقعا به خون سیاه وابسته شدم ... نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ...
زن با ناراحتی، از تاریکی غالب شده پا پس کشید و به سمت روشنایی حرکت کرد تا چهره اش دیده بشه..
+ میتونی خون سیاه رو داشته باشی ..اما خون سیاه هم عواقبی داره
با بی توجهی به اطرافش و نور کمی که از کلیسا وارد میشد ، نیمی از چهره ی دینیتری رو روشن می کرد و نیمی دیگه از چهره ی زن ،تو تاریکی نبض می زد گفت:
_هر چی باشه قبول می کنم!
+ جنون... چیزی که منتظرته ... هرچند امیدوارم بتونی مثل تهیونگ ازش فرار کنی ...
☬_________乂دینیتری_اریک乂_________☬
+این.. شخصی که این صحنه ی بی رحمانه رو به تصویر کشیده.....؟!...قربانی اون دینیتری بود؟! دقیقا همون گردنبند به گردنشه!
از ترس به روی زمین سرد به زانو در اومد!
زنی با لباس های خونی جلوی مردی افتاده بود، که لباس مجللی به تن داشت ...مرد با دست هایی که قطرات خون ازش می چکیدن ،خنجر نقره ایش رو به زمین کوبید!
جونگ کوک به وضوح می تونست نصف شدن الماس سرخی که وسط خنجر بود رو در تلفیق نور ماه و تاریکی شب ببینه!
نیمی از اون لماس سمت پسرکی که در حال اشک ریختن بود پرت شد و نیمی دیگه به سمت زنی که خون، مو ها و پوست روشنشو میپوشوند .. !
مرد خنجر نقره ایش رو تو تاریک ترین نقطه ی اتاق جا داد و لب زد:_ میبینی دینیتری؟ خنجر ،نماد الهه ی هکاته* .. باید تو تاریکی محفوظ باشه!
_________با وحشت از خواب بیدار شد!
عرق سرد به روی پوست سفیدش غلت می خوردن !
با نفسی عمیق از چهار چوب ریه هاش لب زد:+پس خواب بود؟ ...هنوز صدای گریه ی اون بچه تو گوشم می پیچه... انگار خیلی برام اشناست..
تمام وجودش در حال انکار اون خواب بودن .. تا اون رو به رویایی بی اساس نسبت بدن و از شر تفکرات پوچشون رها شن!
صحنه ی مرگ دینیتری هر لحظه به جلوی چشمش رژه میرفت! فقط میتونست امیدوار باشه که این نمایشی که توی خواب دید فقط چیزی باشه که از تخیلاتش حاصل شده...ذهنش خسته بود و آشفته ...
مثل گلوله ای از جا در رفته گوشه ای کز کرده بود
حتی نگاه ساعت چوبی تو اتاق مشکوک به نظر می رسید ... دوست داشت کمی از جنگی که تو تنهایی به میدون اورده خلاش بشه...
پس چی بهتر از این که "سیاهشو" ملاقات کنه؟..به سمت پذیرایی جمع و جور خونه ی یونگی رفت تا از طریق اون به اتاقی برسه که تهیونگ توش خوابیده...
اما...
با دیدن اینکه یونگی و جیمین در حال مکالمه ای عمیق هستن ترجیح داد کمی به کارش وقفه بده..و محو گفت و گوی اون ها شد:
![](https://img.wattpad.com/cover/320813520-288-k578807.jpg)
YOU ARE READING
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampire/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...