پارت سیزدهم= جدال سیاه و طلایی
Part13=Black and gold conflict
☬_______乂دفترچه خاطرات乂:______☬
قلمی پر از جوهر به روی کاغذ سر میخوره... اما هنوز خیلیا می گن اگه قلم ننویسه يعني جوهر نداره... هیچ کس نمیگه چیزی جلوي جوهرش رو گرفته... فرق دیدگاه مغز ها اینه !. همون دیدگاهی که پدرم من رو میدید...
☬_________乂اسکایلر_گانتس乂_________☬گذشته_اسکایلر 7ساله _ عمارت رز قرمز
Past _ 7-year-old Skyler _ Red Rose Mansion×حکم سلطنتی:" گلورا گانتس .. به دلیل خیانت به پادشاه از مقام ملکه خلع می شود.. و پسر نامشروعش، که حاصل خیانت گلورا گانتس به پادشاه هست ، فامیلی شاه را به ارث نخواهد برد و از جانشینی محروم می شود "
زن همونطور که با بی تابی مو های قهوه ایش رو می کشید حکم سلطنتی رو با پرخاشگری از دست مرد گرفت
+احمق ... من همسر شاهم! این چرندیات چیه داری میگی؟!
گلورا در اون روز هیچ وقت این حکم رو نپذیرفت ... حکمی که نشون میداد گلورا با یکی از مردهای اشراف ، به شاه خیانت کرده .. روزی که دقیقا تولد هفت سالگی اسکایلر به عنوان وليعهد بود ...
اسکایلر که در گوشه ای ، فارغ از دونستن حقیقت ایستاده بود .. به سمت مادرش رفت... و کمی موهای طلاییش رو با دقت مرتب کرد تا در مقابل پیام سلطنتی بی نقص باشه.._مامان ..این چه حکمیه؟
گلورا با نفرتی هفت ساله نسبت به موهای طلایی پسرش چشم دوخت و شونه های شکننده ی پسر بچه رو توی دستش فشار داد
+ پسر پیچاره ی من ...اگه فقط ... مو ها و چشم های اون مرد رو به ارث نمی بردی ... الان زندگی بهتری داشتیم!...
_مامان ... چرا اینطوری حرف میزنی؟
گلورا کمی موهای طلایی اسکایلر رو لمس کرد و با صداقتی آغشته به خشم گفت
+چون... ازت منتفرم ...
در اون روز اسکایلر هیچ احساسی نداشت .. شاید بخاطر این بود که معنی نفرت رو نمیفهمید ... پس بدون هیچ حرفی به ادامه ی حکم گوش داد
× " گلورا گانتس ، خیانت شما با توجه به شواهد موجود حقیقت دارد، بنابر این، گلورا گانتس به روستای کوچيکی تبعید میشود ، و پسر او به دلیل اینکه در این هفت سال اسم ولیعهد را به دوش می کشید، به عنوان ارثیه از پادشاه ، یک انباری به او تعلق میگیرد و لقب مار به روی نماد خانوادگیش حک خواهد شد "
انباري که به اسکایلر تعلق گرفت، به همراه لقب مار، تنها وسیله ای بود که شاه سعی داشت با استفاده از اون ،پسر بچه رو تحقیر کنه ... ولی پسر فقط هفت سال داشت ... و چیزی رو درک نکرد تا زمانی که بزرگ شد.. در نهایت فهمید زندگي ارزش جنگیدن رو داره!
____________________+من کجام؟!
نور پررنگی که از طریق لامپ به چشمش می خورد کمی تصاویر رو براش محو می کردن..درد بی دلیلی که توی گوش هاش جریان داشت قضیه رو دشوار تر می کرد...اما کمی بعد با بهتر شدن دیدش نسبت به فضا، لب زد:

VOUS LISEZ
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampire/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...