پارت نهم=اسکایلر گانتس
Part9=Skyler Gantz
✞︎_________ دفترچه خاطرات:_________✞︎
فقط اون نگاه های بی مهر پدر باعث می شد بخوام دوباره با خون نقاشی کنم... دقیقا روزی که حتی نتونستم فامیلی پدرم رو به ارث ببرم
✞︎________اسکایلر_7ساله_________✞︎_اسکایلر؟
جونگ کوک کمی با گیجی به تهیونگ نگاه کرد و به ارومی لب زد:
+اسکایلر کیه؟
_هیچ کس!.. بیا بریم
دست پسرک رو محکم کشید تا هر چه سریع تر از این محوطه ی شوم رها بشه! جایی که اون شخص نفرت انگیز توش نفس می کشید به اندازه ی کافی براش غیر قابل تحکم بود!
~صبر کن تهیونگ..
با شنیدن این صدا با خشمی که پشت چهره ی بی روحش پنهان شده بود قدم هاش رو به سختی موقف کرد...
_چی میخوای؟
~میدونی افرادی که چشمشون رو روی حقیقت می بندن محکوم به تکرار دروغی دیگه میشن؟
_ همینجا فرق منو تو معلوم میشه.. من واقعیت رو میبینم... و تو حقیقتی که ذهنت اون رو محکوم به پذیرش کرده...
اسکایلر کمی به برادر نسبتا بی تفاوتش نزدیک شد و به پسرکی که پشت تهیونگ پناه گرفته بود اشاره کرد
~پس واقعیتی که ازش حرف میزنی خون سیاهه؟... میراث دینیتری... و..مهم تر از همه.. بوی شیرینی میده..
و این جمله مساوی شد با زبونی که به روی لب های خشک شده اش کشیده می شدن
اسکایلر فاصله ی بی قید و شرطی که بین خودشو و برادرش جدایی می انداخت رو با ارامشی که جزئی از وجودش بود طی کرد ... و همونطور نگاهش به جونگ کوک بود ،
طوری که تمام افراد حاضر توی غار بشنون توی گوش برادرش زمزمه کرد:~ میبینم که گردنبند دینیتری رو بهش دادی... این طعمه برات خاصه لرد؟
جونگ کوک که با شنیدن این جمله کمی شوکه شده بود ، شروع به پرورش افکاری جدید توی ذهن پر مشغله اش کرد.. هرچند اون همیشه برای تهیونگ یه جای بزرگ از ذهنش خالی بود!:
"+خاص؟ منظورش من بودم؟ اونم از نظر تهیونگ؟ یعنی امکان داشت اون مرد سیاه پوش منو خاص در نظر بگیره؟اگه اعتراف به خاص بودنم می کرد اولین کسی بود که براش منحصر به فرد بودم... اولین ها یادم میمونه"تهیونگ با نگاه هایی مردد که سعی در حفظ شخصیت محکمش داشت لب زد:
_نیست... اون برام...خاص نیست..
انگار توی اونچشم های نقره ای برف می بارید.. مثل اینکه قرار نبود اولین بار رو از زبون تهیونگ بشنوه..!
"+ چقدر احمقی جونگ کوک... واقعا فکر احمقانه ای بود که احساس می کردی از زیر اون نگاه های سیاه خاص به نظر می رسی.!. چیزی که زیاده رنگ قرمزه!"
.
.
.
جونگ کوک خوش شانسه که عاشق سیاه شد... چون سیاه هم رنگ "تناسبه"! به همه ی رنگ ها میاد... حتی قرمز!
_____________
پایتخت_کاخ مرکزی حکومت

YOU ARE READING
𝐷𝐼𝑁𝐼𝑇𝑅𝐼 [𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘]
Vampire/دینیتری/ " رد خونمو دنبال کرد و به اشتباه به قلبم رسید" دینیتری : داستان زندگی افرادی که سر بازی عشق و قدرت کیش و مات شدن! " یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری درون سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندانبانشون کیه... مهم اینه که انسان قبل...