৳ 𝙰𝚍𝚘𝚛𝚊𝚋𝚕𝚎 𝙵𝚛𝚊𝚖𝚎

28 12 7
                                    

-کادر پرستیدنی-

با خوشحالی و بازیگوشی دستاشو باز کرده بود و قدمهای بلندشو طوری بین سبزه ها فرود می‌آورد، که حسی شبیه به پروازو بهش میدادن. جوری سبک میپرید که انگار رو کره ی ماه بی جاذبه زندگی میکرد! با ذوق و هیجان به سمت دریاچه بالایی میدویید.
دوس پسرش مدتی میشد که کنار دریاچه، زیر درخت مورد علاقه شون، زیرانداز پهن کرده بودو با میوه و خوراکی های محبوبِ سو منتظرش بود. سو از یک ساعت پیش قصدِ رفتن کرده بود، اما وسواسش واسه انتخاب لباس و بهترین بنظر رسیدن، حسابی وقتشو گرفته بود. از همین الان میتونست لبای آویزون و غرغرای کیوتشو تصور کنه. نزدیک که شد سرعتِ قدمهاشو پایین آورد و در نهایت به بی صدا ترین شکل ممکن پشت سبزه ها پنهان شد. یول، دستشو زیر چونه‌ش گذاشته بود و مشغول نوازش کردنِ رفیق مشترکشون بود. این عادتِ کیوتش هیچوقت واسش عادی نمیشد و هربار با دیدنش دلش قنج میرفت.
"موجو" سگ بانمکی که اون اطراف زندگی میکرد و با دیدنشون هیجان زده به سمتشون میومد و براشون دم تکون میداد. و اونا هم با بسته ی بزرگی از غذا، ازش استقبال میکردند.
با شنیدنِ صدای یول، از فکر در اومد:
+هی رفیق، میبینی وضعیتمو؟ کی فکرشو میکرد یه روز یه پسر نیم وجبی ریزه میزه، اینطور بتونه افسار زندگی و قلب یه غول دو متری رو تو دستش بگیره که الان یک ساعته منتظرش نشستم و در کمال تعجب و ناباوری، این انتظار نه تنها آزاردهنده نیست، بلکه انگار بیشتر و بیشتر هم قلبمو به تپش میندازه و این یجورایی شیرینه! شیرین از تمامِ فرنچ تستای عسلیِ دنیا! هی چرا اینطوری نگام میکنی؟ چی؟ توام فهمیدی که کاملا از دست رفته‌م نه؟
یول دستاشو قابِ صورت موجو کرد و مستقیما زل زد بهش و با صدای آروم تری زمزمه کرد:
+هیسسسس، این یه رازه نمیتونی بهش بگی. فهمیدی رفیق؟
سگ دستش رو بالا آورد و به دست یول که به نشونه ی های فایو بالا اومده بوده کوبید.
خنده ی سرخوشانه و از سر ذوق یول و خوشحالیش که " هی بالاخره یادش گرفتی" ،سو رو هم ذوق زده کرد.
یول، موجو رو محکم بغل کرد.
+کیونگسو فوق العاده ست. من کلی باهات تمرین کردم ولی فقط وقتی سو بهت گفت انجامش دادی! حتی توام گرفتارشی مگه نه؟
پیشونیشو به پیشونی سگ چسبوند و چشماشو بست.
+جفتمون به فنا رفتیم مرد.
سو دیگه طاقتش تموم شده بود و نمیتونست بیش ازین تحمل کنه. باید هرچه زودتر اون حصار محکمو دور خودش حس میکرد تا آروم بگیره. در حالِ حاضر بدنش داشت گز گز میکرد و احساس میکرد تک تک ملوکول هاش دارن به سمت یول کشیده میشن. طوری که اگر یکم بیشتر ازش دور میموند و مقاومت میکرد، از بدنش جدا میشدن. بدنشو خم کرد و به آرومی به سمت پشت درخت قدم تند کرد. شونه های پهنش تو اون فوترِ قهوه‌ای رنگ، وسوسه انگیز بنظر میرسیدن. لبخندی زد و پاهاشو مثل پنجه های گربه، به نرمی حرکت داد و با رسیدن بهش، از پشت دستاشو، یکی از بالای شونه و دور گردن و دیگری رو دور کمرش قلاب کرد. سرشو تو گردن کشیده ی پسر فرو برد و عطر خوش بوی مشترکشونو عمیق استشمام کرد. دست یول رو دستش قرار گرفت و با شستش نوازش وار لمسش میکرد. بوسه ی ریزی رو گردنش کاشت و لب زد:
-دلم برات تنگ شده بود دوست پسر.
یول سعی کرد کمی سرشو به سمت صورت سو بچرخونه و شاکی و با اخمایی که براحتی در مقابل اون کوچولو ناپدید میشدن بهش نگاه کرد.
+واسه همین انقدر دیر اومدی؟ میدونی از کی منتظرتم؟ دوس نداری ببینیم؟
از آخرای حرفاش، صورتِ اخمالوش با لبای آویزون و پوتی شده ش، به جای ترسناک، کیوت شده بود و این دلیلی شد که دست چپ سو از دور کمرش باز شه و دور چونه و لپاش قرار بگیره. انگشت شست از یه طرف و بقیه طرف دیگه ی صورتشو پوشونده بودن و سعی کرد به هم نزدیکشون کنه. صورتشو فشار داد و این باعث بیرون زدن لبای تپلش شد. بوسه ی خیس و محکمی روش کاشت و عقب کشید:
-ببخشید دیر شد. نمیتونستم انتخاب کنم که چی بپوشم. با این حال فکر نکنم به توأم بد گذشته باشه، آخه انگار منتظرِ من موندن، از تست عسلیای موردعلاقه ت پیشی گرفته و واست شیرین تره نه؟
یول متعجب، چشماش گرد شد:
+ هی تو از کجا میدونی؟ موجو بهت گفته نه؟ اون سگ فوضول آدم فروش!
بعد برگشت سمت موجو تا دعواش کنه اما اون خیلی وقت بود که رفته بود.
+کجا فرار کردی قایم شدی؟ من بهت گفته بودم این یه رازه و نباید به سو بگی رفیق. چطور تونستی اینکارو باهام بکنی آدم فروش!
سو که از شدت خنده دل درد گرفته بود، آروم تو سرش کوبید:
-تو واقعا خنگی یول. موندم چطوری عاشق پسر خنگی مثل تو شدم.
و بعد دستشو گرفت و با قفل کردنِ انگشتاشون بلند و شد و یول رو همراه خودش بلند کرد.
-پاشو بریم آب بازی کنیم.
+هی دیوونه شدی تو این سرما؟
-وااااای باز این پیرمرد سرمایی شروع کرد، برداشتی بافت و پالتو پوشیدی تو این هوای بهاری؟ عینِ بابابزرگمی
+نه پس، مثل تو با شلوارک بچرخم تا سرما بخورم و سینه پهلو کنم آره؟
-ازون هم بدتر، چون حالا که شلوار پوشیدی، باید درش بیاری و حدس بزن چی؟ قراره با شورت تو این به قول خودت سرما بچرخی.
+امکان نداره، مگه دیو.......
.
.
.
.
.
اون دو با خودشون فکر کردند...
"آیا پرستیدنی تر از این کادر، برای دوربین زندگیشون وجود خواهد داشت؟"

امیدوارم دوسش داشته باشید🌻

𓁹𝑪𝒉𝒂𝒏𝒔𝒐𝒐𝒊𝒔𝒎 𝑰𝒎𝒂𝒈𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔𓁹Where stories live. Discover now