৳ 𝙲𝚘𝚏𝚏𝚎𝚎

33 12 2
                                    

-قهوه-

پاییز امسال جور دیگه ای برام قشنگ بود. هوای ابری و کمی سرد و آدمهایی که بعضی چتر به دست و بعضی با بی خیالی، پنج شنبه ی بارونیشونو شروع میکردند. پنج شنبه ی من اما تو کافه ی خالی از مشتری و در انتظار تو گذشت. روزی که کافه رو تعطیل کردم و به بهانه ی قهوه و چشیدن کیک جدیدم دعوتت کردم تا یکبار برای همیشه تکلیف دلمو باهات مشخص کنم.
و تو اومدی.
و عطرت به تک تک مولکول های فضای کافه تزریق شد.
و من در اون لحظه مثل هربار، بیشتر از قبل عاشقت شدم.
و زمانی که قلبمو با کلمات برات بازگو کردم و نگاهم به چشمات افتاد...
کاش میشد پلک نزد تا لحظه ای از نگاهتو از دست نمیدادم.
از اون موقع قهوه برای من یادآورِ توعه. قهوه ی تلخی که هربار نوشیدنش، شیرینی نگاهِ زیبای تو، توی اون عصر پنج شنبه ی پاییزی رو بهم میچشونه!

امیدوارم دوسش داشته باشید ☕️🤎

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 30, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

𓁹𝑪𝒉𝒂𝒏𝒔𝒐𝒐𝒊𝒔𝒎 𝑰𝒎𝒂𝒈𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔𓁹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora