-دوس پسر حسود-
با برگشتن چان و نزدیک شدنش به میز، چاپستیکاشو برداشت و خودشو سرگرم بشقاب غذا نشون داد و سعی کرد عادی رفتار کنه.
صدای تکون خوردن پایه های میز رو که شنید، سرشو بلند کرد و به سر تا پای چان نگاهی انداخت. توی اون کت جین و یقه اسکی خردلی رنگی که حتی جذبم نبود ولی به خوبی عضلات ورزیده شو به نمایش گذاشته بود، فوق العاده بنظر میرسید. هارمونی همه ی اینا با زنجیر طلایی رنگ دور گردنش و شلوار اسکینی تو پاهای بلندش، نفس گیر شده بود. اما چیزی که در نهایت تیر خلاصو میزد و امکان نداشت بتونی نسبت بهش بی تفاوت بمونی، تضاد منلی بودن تیپ و هیکل چان با قیافه ی فوق کیوت و گوشای بزرگ و موهای فرفریش بود. به بقیه حق میداد که با دیدنش دلشون بلرزه. خودش که خیلی وقت بود از مرحله ی لرزیدن گذشته بود و الان احساس میکرد تمام وجودش، تک تک سلولای تنش و بند بند روحش متعلق به اون یوداست. احساس مالکیتی که نسبت بهش داشت، باعث میشد خودخواهانه، تمامش رو واسه ی خودش بخواد و حتی واسه سهیم شدن قسمت کوچیکی ازش با بقیه، خسیس باشه.
با این افکار، کمی اتفاقاتِ تو باشگاه بیلیارد رو طبیعی و قابل قبول... ، اما نه! هرطور بهش فکر میکرد، غیر قابل قبول تر میشد و به هیچ وجه نمیتونست باهاش کنار بیاد.
+برگشتی؟
-نه هنوز تو راهم
چان گفت و بلند بلند به شوخی بی نمکش خندید. کیونگ با صورت پوکر بهش نگاه میکرد و منتظر بود دستای چانیول، از شدتِ کوبیده شدن روی میز درد بگیرن و خنده ی پر سروصداشو تموم کنه.
+باز با جونمیون هیونگ بیرون بودید و ازین جوکای بی مزه ش به توام یاد داد؟
چان که دیگه ته مونده ی خنده ش بود و تک خند میزد، در حینِ ماساژ دادن کف دستای دردناکش، لب زد:
-چرا؟خوشت نیومد؟ خیلی بامزه بودم که
و یه لبخند دندون نمای احمقانه تحویل کیونگ داد. گوشه ی لب بالایی کیونگ کمی بالا رفت و لب زد:
+آره واقعا، خیلی بامزه بودی
و تو ذهنش ادامه داد:
"حالا بامزه ی اصلی رو تا چند دقیقه ی دیگه میشناسی عزیزم"
و لبخند موزیانه ای رو لبش شکل گرفت.
-وای غذا رو آوردن، خیلی گرسنمه. اوه عزیزم، تو چرا غذاتو نخوردی؟ ببینم منتظر من بودی؟
جفت دستاشو رو دهنش گذاشت و با چشمای گربه ای و پر احساسش ادامه داد:
-خدای بزرگ، دوس پسر من یه مرد رمانتیکه.
+معلومه که نه! همین چند لحظه پیش غذا رو آوردن، اصلا وقت نشده شروع کنم، وگرنه چرا باید معده ی عزیزمو با منتظرِ تو موندن اذیت کنم؟!
-انکار نکن بیبی، میدونم عاشقمی.
چونه ش رو بین انگشت اشاره و شصتش قاب گرفت و صورتشو کج کرد. با لبخندِ یه طرفه، چال گونه شو به نمایش گذاشت و با چشمایی پراعتماد بنفس و در عین حال کیوت به کیونگ زل زد. اونقدر اینکارو ادامه داد که کیونگ دیگه نتونست مقاومت کنه و لبخند زد. تو ذهنش تکرار کرد:
"خوب دستمو خوندی پارک چانیول"
ولی با به یاد آوردن چند ساعت پیش، لبخندش جمع شد و سریع تو ذهنش بهش تشر زد:
"ولی اینا دلیل نمیشه گناهتو ببخشم مرتیکه ی دراز کیوت"
با تکون خوردن دست چان جلوی صورتش، از فکر بیرون اومد.
چان لب زد:
-بیبی، از شدت کیوت بودنم رفتی تو کما؟ آه خدای من، باید بهم میگفتی انقدر دوسم داری، من نمیخوام باعث شم تشنج کنیا، میدونی چیه؟ بیا یکم فاصله بگیریم، من واسه قلبت خوب نیستم، ممکنه انقدر احساساتی بشی که ایست قلبی کنی، وای نه نه، باید خودمو کنترل کنم، نباید انقدر دوس داشتنی و بامزه باشم، آخه میدونی این دست من نیست، من به صورت ذاتی بامَ...
+چانیول جان میخوری یا بشقابو بکنم تو حلقت عزیزم؟
کیونگ از بین دندونای چفت شده ش لب زد.
چان با دیدن لبخند ملیح و چهره ی خونسرد کیونگ موقع گفتن جمله ش، سریع لباشو تو دهنش کشید و سعی کرد نخنده. این کیونگسو شوخی بردار نبود.
+مرتیکه ی خودشیفته، این اعتماد بنفس تورو اگر من داشتم، الان برد پیت بودم.
-بیب، تو همین الانشم برای من برد پیتی، چه بسا جذاب تر، باورم کن.
+کم لاس بزن
چانیول دوباره به خنده افتاد
-چشم.
و با برداشتن چنگالش مقدار زیادی از غذا رو توی دهنش جا داد.
ثانیه ای نگذشته بود که قرمز شد و به شدت به سرفه افتاد. بین سرفه هاش به سختی کلمه ی آب رو تکرار میکرد.
کیونگسو اما با لبخندی مرموز و در کمال خونسردی، به آرومی پارچ آب رو برداشت و کمی ازش توی لیوان ریخت.
به سکسی ترین شکل ممکن انگشتاش رو دور لیوان پیچید و به سمت چان گرفت، اما همین که چان میخواست لیوان رو از دستش بگیره، ابرویی بالا انداخت و دستشو عقب کشید:
+آ آ آ آ، بزار ببینم هنوز وقتش رسیده که این آبو بخوری یا نه؟! مطمئن نیستم که هنوز متوجه اشتباهت شده باشیا
چان که کمی سرفه هاش آروم تر شده بود، با صدای گرفته ای لب زد:
-چه اشتباهی؟!!!........هی منظورت باشگاه بیلیارده؟! تو داری ازم انتقام میگیری؟
و حتی با اون حالِ بد هم، از شیرینیِ بیش از حد پسرِش لبخند زد.
اما کیونگ با دیدن لبخندش اخم کرد و با ترش رویی گفت:
+هی، چرا داری میخندی؟ داری مسخره م میکنی؟ یا نکنه خیلی از کارت راضی ای؟ تو خجالت نمیکشی انقدر بی شرمی؟ آره دیگه اصلا کسایی مثل اون دختره ی بی شخ...
با خم شدن چان و گذاشتن بوسه ی سریعی رو لبش، حرفش تو دهنش ماسید
-عاشقتم
کیونگسو با حرکت و حرف چان، تمام تمرکزشو از دست داد و ناخودآگاه آروم شد و گیج لب زد:
+چی؟
-اگه میخوای دوباره بشنویش، باید اول اون لیوان آبو بهم بدی، چون واقعا دارم احساس میکنم الانه که خفه شم.
+عوضی
کیونگسو گفت و لیوانو به چان داد.
چان به محض گرفتن لیوان، تمام محتویاتشو در صدم ثانیه سر کشید و بارها لیوانو پر کردو نوشید تا از سوزش دهان و گلوش کم بشه.
با نفس نفس لیوانو روی میز کوبید و لب زد:
-داشتی خفه م میکردی دیوونه.
+بحثو عوض نکن، بگو ببینم چی داشتی میگفتی
چان که حالش مساعدتر شده بود، از آروم شدن کیونگسو جرئت گرفت و با گرفتن دستش، اجازه نداد بیش ازین با ناخناش بازی کنه. پسر دوست داشتنیش با شنیدن ابراز علاقه ش تمام آتیشش فرو نشسته بود و حالا به همون کیوتیو آرومی همشگیش برگشته بود. دستشو محکم تر گرفتو شصتش رو نوازش گونه روی دستش میکشید.
-کیونگسو، تو که میدونی من فقط قصدم کمک کردن بود، توقع داشتی چیکار کنم؟ میذاشتم بیفته زمین و آسیب ببینه در حالی که میتونستم واسه اتفاق نیفتادنش کاری کنم؟
کیونگسو باز اخماش تو هم رفت و دستشو بیرون کشید
+خودت میدونی دارم از چی حرف میزنم. اون دختره عمدا اینکارو کرد، از همون اولش هم نگاهش روت بود و واسه نزدیک شدن بهت، دنبال یه موقعیت بود. فرضا که افتادنش هم نقشه نبوده باشه، بعدش چی؟ ندیدی داشت دستشو روی قفسه سینه ت میکشید، عمدا صورتشو به گردنت نزدیک کرده بود. اون داشت سعی میکرد اغوات کنه.
چان اومد چیزی بگه که کیونگ دستشو بالا آورد و اجازه نداد
+همون موقعی که بهت گفتم ولش کن باید به حرفم گوش میکردی، این فلفلا هم تاوان گوش نکردن به حرف دوس پسرته.
و بعد با چهره ای مغرور و مفتخر از بلایی که سرش آورده، دست به سینه نشست و به چان که با لبخند نگاهش میکرد نگاه کرد
+چیه؟ آدم ندیدی؟
-آدم دیدم، ولی دوس پسری به حسودی و بدجنسی تو ندیدم. امکان نداره چیزی بشه و تلافی نکنی نه؟
+نه!
چان خندید، بلند و از ته دل. لب زد:
-من فقط عاشق توام دو کیونگسو شی. لمسای اون دختره یا هرکس دیگه ای کوچک ترین تاثیری روی من نداره، نه تا وقتی تو با دستای ظریف پرستیدنیت لمسم میکنی.
مجدد دست کیونگ رو گرفت و اینبار بوسه ای پشتش زد.
کیونگسو حالا سرشار از آرامش بود و قلبش پر از ستاره شده بود. دیگه از حسادت یکم قبل خبری نبود.
-البته از قبل میدونستم که عاشقمیا، ولی دیگه تا این حدشو نمیدونستم، وای خدای من کیونگسو، تو کاملا گرفتارم شدی.
کیونگ سو با شنیدن دوباره ی حرفای سرشار از خودشیفتگی چان، از جاش بلند شد و سریع کنار چان نشست. مشتاش قفسه سینه و بازوهای چان و مورد هدف قرار داد و چان با خنده و ناله دستاشو بهم میمالید و میخواست که تمومش کنه.
صدای خنده هاشون، کل رستورانو پر کرده بود. واسه دیدن این عشق، حتی لازم نبود که نزدیکشون بشی یا حرفاشونو بشنوی. نگاه و رفتارشون ، گویای همه چیز بود.لطفا ووت و نظر فراموش نشه
امیدوارم ازین وانشات خوشتون اومده باشه💕