رقص ✨

65 13 2
                                    

جین و نامجون هر دوشون توی اتاق کوچیک که برای تمرین رقص انتخاب کرده بودن مشغول تمرین رقص جدیدشون بودن.یونا به ریوجین و یوجین توی حل تکالیفشون کمک میکرد.

"نونا تو دوست نداری برقصی؟"

یوجین گفت؛یونا غر زد:

"کیم یوجین سر من شیره نمال اول تکالیفت بعد هر کاری خواستی انجام بده"

یوجین که تیرش به سنگ خورده بو؛زیر لب غرغر نامفهومی کرد که باعث میشد کیوت دیده شه یونا و ریوجین زیر زیرکی خندیدن.

خیلی دلش میخواست برقصه یکم خودش رو با رقصیدن و خوندن رها کنه پس صبر کرد تا تکالیف خواهر و برادرش و همچنین تمرین پدراش تموم شه به تن خودش به حالی بده.
.
.
‌.
.
رو به روی آینه های دیواری اتاق رقص ایستاده بود به تیپش نگاهی انداخت از جذابیتش مطمئن شد.لباس مردونه اورسایز که قسمتیش رو توی شلوار راسته و گشادش گذاشته بود و دو دکمه بالایش رو باز گذاشته به علاوه اینکه میکاپ سیاه و موهاش که تازگیا پسرونه -شبیه موهای کوتاه جین-زده بود به پشت شونه کرد بود؛با اینکه دختر بود ولی از زوایه ای خیلی شبیه پسر بود.که به قول برادرش خیلی جذاب شده بود.

آهنگ باس بچ(boss bitch) رو پلی کرد.زاویه فیلم برداری گوشی-نامجون و جین براش هدیه گرفته بودن- رو تنظیم کرد صدای آهنگ رو بلند کرد.چون مطمئن بود جین و نام نمیشنون چون رفته بودن برای خرید و بچه ها رو هم باخودشون برده بودن؛اگه خونه بودن جین نمیذاشت تا برقصه...

حرکات رقص رو بی نقص عمل میکرد بدون هیچ نقصی کمر باریکش هم از توی لباس اورسایز هم خودنمایی میکرد.

یادم رفت!
چشمای وحشیش که با هر رتیم آهنگ به اوج وحشی بودن و حرکات از اون بیشتر میرسید.یه رقص زیبا بی نقص که میتونه تو رو به جنون خودت برسونه آرزو کنی که میتونستی اون حرکات رو کامل انجام بدی.

حرکات آهنگ رو طوری انجام میداد که انگار داره آب میخوره و بدنش رو به زیبایی نشون میده که چطور پاهای باریکش رو حرکت میداد یا دستای کشیده و سفیدش رو هماهنگ با پاهاش در آخر حرکات صورتش گاهی پوزخندی گوشه لبش،گاهی خنثی...

تا پایان آهنگ رقصید.ضبط ویدیو رو قطع کرد برای سونگمین فرستاد تا ادیتش کنه توی تیک تاک که برنامه مشترک هردوشون بودن و توش با یه اکانت مشترک فعالیت میکردند آپلودش کنه.

عرق صورتش رو پاک کرد؛پیرهنش رو با دستش تکون داد تا عرق بدنش خشک شه.هنگام شروع احساس تنگی نفس کرد ولی بعدا به حالت عادی برگشت دلیلش این که برای مدتی نرقصیده بود.

یه دور اتاق رو از نظر گذروند.لب تاب روی میز گوشه اتاق توجهش رو جلب کرد کنجکاوانه به سمتش رفت.
روشنش کرد.زیر لب گفت:

"خداروشکر که رمز نداره!"

صفحه داخل پوشه ای مونده بود؛توش یه آهنگ بود؛پلیش کرد.

my starnge family Where stories live. Discover now