راز من ✨

71 14 2
                                    

پرتوهای گرم خورشید از پنجره روی تنش میتابید توی لباس صورتی بیمارستان هم مثل فرشته بود.دختر مشغول خوندن کتاب جدیدش بود؛همراه موسیقی جاز( summer background jazz) که از طرف تهیونگ بهش معرفی شده بود گوش میداد.بعد چند روز بعد از عملش از بخش آی سی یو به بخش منتقل شده بود.

جونگکوک که فرصت رو‌ مناسب دید تا حرف هایی که میخواست بهش بگه برای همین یه شاخه گل رز قرمز-یونا براش مثل گل رز قرمز جذاب و بی نقص بود.-همراه کتاب با عنوان دزیره هدیه گرفته بود.

دستی به موهای سیاه بلندش کشید؛در اتاق رو زد با اجازه یونا وارد شد؛خجالت زده با ولوم کم گفت:

"سلام!
خوبی؟"

"سلام..ممنون تو چطور؟"

هر دو شروع مسخره ای کردند ولی چه میشه کرد؟!
یونا با لبخندی که انگار هیچ وقت از روی صورتش محو نمیشد گفت.جونگکوک نزدیکتر رفت کنار یونا ایستاد؛خجالت زده شاخه گل همراه پاکت هدیه بهش داد.

یونا ذوق زده پاکت رو کنارش گذاشت؛شاخه گل رو بو کشید از بوی خوش گل رز چشماش رو بست تا رایحه خوب و حس خوبی که بهش القا میکرد رو درک کنه؛چشماش رو باز کرد گل رز سمت جونگکوک گرفت.

جونگکوک شوکه به یونا نگاه میکرد احساس کرد اون از هدیش خوشش نیومده یونا لبخند دلگرمی زد گفت:

"هدیه تشکره..تو به من دادی منم گل رز زیبا رو بهت میدم چون زندگیم رو مدیون تو هستم..ممنونم"

از روی تخت پایین اومد؛جونگکوک شوکه رو توی آغوش کوچیکش گرفت سرش رو توی سینش مخفی کرد تا عطر سرد و تلخش محشرش رو وارد ریه هاش کنه...

یونا تغییر کرده بود درست همون دختر شاد و مهربون و دلگرم دوسال پیش بود؛تغییر برای تغییر کردن اراده بزرگ و یه جرقه برای تغییر زندگی...

جونگکوک با تردید دست های مردونش رو نوازش وار پشت یونا حرکت داد؛حس جدیدی براش بود؛حسی بینهایت شیرین که میتونست از بغل کسی تجربه کنه...

"من..ممنونم که وارد زندگیم شدی..تو بینهایت برای قلب بی جنبه من زیبا و بی نقصی..حتی توی آب هم به زیبای امروز می‌درخشیدی..بزار برات..."

با ولوم کم و خجالت زده گفت؛یونا زودتر با صدایی خفه گفت:

"بیا باهم عاشق ‌و معشوق بشیم..منو توی خودت حل کن قلبم سرشار از عشق تو شده..برای مرد خرگوشی میتپه! "

گونه های مرد گلگون شدن دختر توی بغلش کمتر از اون نبود.کوک یونا رو از خودش فاصله داد به چشمای کشیده و تیله ایش خیره شد.

"دوست..دارم..بانی"

یونا گفت؛سرش ر‌و به پایین انداخت.جونگکوک اروم با انگشت اشارش سر یونا رو از چونش بالا برد؛خودش رو سمت لباهای یونا متمایل کرد که....

my starnge family Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon