کافه وانیلا ✨

86 8 3
                                    

پیشنهاد میکنم با یه موسیقی آروم و کلاسیک بخونیدش!

کافه وانیلا - سئول - 8 آپریل 2023

شکوفه های گیلاس خیابون های بزرگ سئول رو مال خودشون کرده بودن؛

خندۀ زوج های پیر و جوانِ در آغوش هم که به تماشای گلهای بهاری پا به جاده گذاشته بودند؛

خنده های کودکان نوپا و والدین آنها که سعی در خندان فرزندشان داشتن؛

دختران و پسران دبیرستانی که مخفیانه زیر درخت های گیلاس در تماشای اولین شکوفه های باهم بودند؛

هارمونی زیبایی درست کرده بود.

ولی هارمونی اصلی توی کافه گوشه خیابون و دور از دید همگان بود.

اولین صدای جیلینگ در به صدا دراومد‌؛

اولین مهمان با رازهایی وارد کافه عجیب ولی دلنشین شد.

"به کافه وانیلا خوش اومدین!"

"اونی کیه؟"

مین هی از پشت پیشخوان داد زد؛

یونا خندون گفت:

"هه چول و کوک هستن!"

"م..ا..ما.."

هه چول از بغل پدرش دستای تپل و کوچولوش رو برای بغل شدن از طرف مادرش باز کرد؛

با صدای های نامفهومی که در می اورد از مادرش میخواست تا بغلش کنه!

"بیا بغل مامان عزیزم"

یونا هه چول رو از بغل کوک گرفت.

کوک از فرصت استفاده کرد و همسر و پسرش رو به آغوش بزرگ و مردونش دعوت کرد؛

بوسه ای مهمون هر دوشون کرد.

"شیرش رو خورده...خوابیده
آماده پدرسوزندن ماست!"

کوک گزارش پسر شیطونش رو به مادرش داد؛

یونا هه چول رو توی بغلش چلوند؛ از همسرش تشکری کرد.

"سونگمینننن...این چه وضعشههه؟؟..لعنت شده مگه تو سرآشپز بهترین رستوان توی ایتالیا نبودی؟؟ یاااا"

مین هی اونقدری بلند داد زده بود که صداش از آشپزخونه پشت پیشخوان به گوش کوک و یونا شنیده شد.

"عزیزم سر من داد نزن خب..
من غذا میپزم دستم تو شیرینی پزی خوب نیس چیکار کنم؟؟
تو که درس شیرینی پزی خوندی توی بهترین شیرینی پزی ایتالیا کار میکردی یکاریش کن دیگه!"

سونگمین مثل مین هی داد زد.

یونا و کوک خنده ای به دعوای تازه زوج کردند.

"اونا هیچ وقت درست نمیشن!"

یونا با ته مایه خنده مایوس گفت؛
کوک تاییدش کرد.

my starnge family Où les histoires vivent. Découvrez maintenant