تولد ✨

75 13 3
                                    

"آماده ای عزیزم؟...به آقای لی سپردم که حواسش بهت باشه"

جین با تاکید به یونا که آماده بود با پاش ضرب گرفته گفت.

"پاپا مواظبم...قول میدم مواظب قلبم باشم اگه خسته شدم استراحت کنم یا اتفاقی افتاد سریع بهتون زنگ بزنم اطلاع بدم پاپا...دیر شد"

یونا کلافه گفت.جین بوسه ای روی موهای باز دختر گذاشت گفت:

"بخاطر خودت میگم عزیز پاپا"

"میدونم"

یونا متقابلا پدرش رو به بغلش دعوت کرد.

"بابا هم بغل میخواد!"

دختر لبخند دندون نمایی زد.با قدم های بلند خودش رو بغل پدرش انداخت نام دستاش رو زیر باسنش گذاشت تا نیوفته بوسه ای جانانه از لپ های دختر گرفت روی چشمای تیله ای مشکیش هم بوسه ای نرم گذاشت.
.
.
.
.
.
حدود یک سالی از اینکه بچه ها دارن با نامجین زندگی میکنن میگذره تو این مدت پستی و بلند های زیاد باهم گذاشتن از دعواهاشون گرفته تا خنده های جانانشون که صداشون به آسمون به اوم بزرگی رسیده.

یونا از جین و نام درخواست کرد تا به یکی از تورهای کنسرتشون اون هم ببرن به عنوان بک آپ دنسر باشه دوست داره آرمی ها رو از نزدیک ببینه باهاشون صحبت کنه.

این تور با تولد یونا کنتاک پیدا کرده بود؛جین بهترین فرصت رو میدید تا برای یونا تولد بگیرن.قبل از اون تولد ریوجین رو با دیزاینی که خودش دوست داشت توی سالنی گرفته بودن و تولد یوجین رو کنار ساحل با دیزاین دزدان دریایی که خیلی دوست داشت براش گرفتن حالا به تولد یونا رسیده بود.

"سلاممم..من کیم یونا هستم از دیدنتون خوشوقتم امیدوارم تا پایان این تور باهم دوستای خوبی بشیم"

یونا با انرژی مضاعف و لبخند چاله نمایی رو به دخترا و پسرایی که اکثرشون بالای بیست سال بودن گفت.

اونا با خوشحالی دوستی یونا رو پذیرفتن.یکی از پسرا توی جمع که کلاه کپ به سرش گذاشته بود چشماش زیاد معلوم نبود گفت:

"شما باید دختر کیم سوکجین و کیم‌ نامجون باشید..آقای کیم شمارو به من سپرده..من لی مین هو هستم و مسئول بک‌آپ دنسرای کره ای بی تی اس"

"آاا درسته جناب..از دیدنتون خوشوقتم امیدوارم دوست خوبی بشیم"

یونا لبخندی زد از نظرش مرد رو به روش علاوه بر جذاب بودن جذبه رئیس بودن خاصی داشت که یونا رو مشتاق میکرد تا بیشتر با مرد حرف بزنه.

"خب گایزز جمع شید..هر چی لازم داشتین برداشتین؟امیدوارم که اینطور باشه حالا یکی یکی کارت شناسایتون رو میدم و مواظبش باشید ازهمه بیشتر تو جائه..و همینطور یونا "

مرد محکم دو دستش رو بهم زد صدای داخل سالن خاموش شد همه به صف کنار هم جمع شدن.مرد کلاهش رو برداشت با اخم و جدیت گفت.

my starnge family Où les histoires vivent. Découvrez maintenant