دعوا 2 ✨

61 10 2
                                    

این ادامه اکسترا پارت قبلی هست.

🍄🍄🍄🍄

پسر چشمای سنگینش رو باز کرد؛درد تمام وجودش رو دربر گرفته بود؛بدن سنگینش رو با بدبختی بلند کرد پهلوی باند پیچی شدش رو توی دستش گرفت پاهاش روی کف گرم پارکت گذاشت با کمک تاج تخت بلند شد با هزار زحمت خودش رو به بیرون اتاق هدایت کرد.

دستش رو از چارچوب در برداشت خواست قدم بردار که با سر میخواست زمین بخوره که یونگی از راه رسید دستش رو انداخت گرفتش بهش توپید:

"از خواب زمستونی میذاشتی بیدار شی بعدش پاشی بُدویی..چقد میخوای اون پسر بیچار رو تا لبه مرگ ببری؟"

"اهه..پدر.."

یونگی یانگ هو روی تخت گذاشت؛با اخم به چهره رنگ پریده و لبای خشک و سفید که با دندوناش از درد مشهودی که معلوم بود به جونشون افتاده بود نگاهی انداخت گفت:

"یانگ هو..لطفا دست از کله شق بودن بردار میدونی سه روزی که تن لشت روی این تخت بود اون پسر چقدر تر و خشکت کرده اینکه نذاشته توی اون سه روز زخمت عفونت کنه اینکه تا کله سحر چشم رو هم نذاشته تا مبادا تب کنی اتفاق بدتری برات نیوفته..اصن ما به کنار میدونی چقدر اشک ریخته؟ "

یانگ هو شرمنده سرش رو انداخت پایین چشمای تر شدش رو بست قطرات اشک یکی پس از یکی روی صورت مردونش روانه شدن.لبش رو گاز میکرد تا صدای هق هق بلند نشه خفش میکرد‌.

"یونگی؟!...اوه یانگ هو بالاخره دل از خواب برداشتی مای هات بوی؟ "

هوسوک هیجان زده گفت بغل یانگ هو نشست دستاش رو دور شونه پسر کوچکتر انداخت که پسر سرش رو شونه پدرش گذاشت هق هق هاش رو آزاد کرد.

"پد..ر متاسفم.‌..خیل..آههه..متاس..فم..لطفا..ترکم نکن..من.. هقققق..م..ن.بد.ون.شما نمیتونم اهه"

"آاا..لطفا‌ گریه نکن ما قرار نیس ترکت کنیم حالا حالا دست از سرت برنمیداریم اینکه دلم میخواد مثل نامجون و جینی نوم هم رو ببینم..راستی پسرم..یه خبری برات دارم هااا البته بهتره از خودش بشنوی! "

هوسوک نوازش وار پشت پسر گریون رو نوازش میکرد تا آروم بشه.یونگی آهی کشید روی صندلی جلوی میز گیم پسر نشست به آغوش پدر و پسری نگاه کرد.

"هیونگگگگگگ...غلط کردمم هق هق "

هانول یهو با اشک ها درشت و بلوری پرید توی اتاق مستقیم سمت یانگ رفت محکم بغلش کرد بوی تن پسر رو وارد ریه هاش کرد.هانول میتونست قسم بخوره بغل های برادرش حس امنیت فوق‌العاده ای بهش میده عاشق این بغل بود.

پسر آه درمنده ای کشید که هوسوک و یونگی با هم اسمش رو مورد خطاب کردن پسر دراز کش رو تخت خنده سر داد گفت:

"هی پسر..آروم تر درد داشت اه..حالا پدر اون خبر چیه من میخوام بدونمااا"

"پسره کله خراب من..نمیگم خودت باید بشنوی یونگی هم نمیدونه هاهاها خودم از اول فهمیدم"

my starnge family Onde histórias criam vida. Descubra agora