امید ✨

66 13 0
                                    

امید چیزیه که هممون توی هر شرایطی بهش نیاز داریم.امید مثل مسکن میمونه که وقتی سرماخوردی توی بستربیماری افتادی تو رو سرپا نگه میداره توی رگات زندگی جریان میده...

"صب کن...میگیرمت..پیشی ملوس من "

صدای خنده دختر جوان توی فضا پخش میشد؛موهای کوتاهش به همراه لباس بلند توری سفیدش با هر موج باد به رقص درمیومد.

دختر برای لحظه‌ای ایستاد دستش رو روی قلبش گذاشت؛میتونست صدای توفنده قلبش رو بشنوه که چطور با تمام وجود به قفسه سینش میکوبید.

قلب یه ماهیچه ای تو خالیه...
ولی میدونید چی پرش میکنه؟

هممون اسمش رو میدونیم خب میگیم خون!
ولی من میگم اشک شوق معشوق که از روی گلبرگ های رز قرمز سرچشمه گرفتن مقصدش هم قلب عاشقه...

دختر جوان چشماش رو بست خودش رو روی شن های گرم زیر پاش انداخت.گذاشت تا صدای قلبش برای چندثانیه هم شده لالایی بخونه...

"یوناااااا"

نامجون خودش رو با زانو کنار تن ظریف یونا انداخت بدنش رو تکون میداد دریغ از یه اخم یا خط جزئی روی پیشونی یونا که نشون از حیاتش بده؛از اون طرف جین،و جونگکوک پریشان که برای دیدن معشوق هفده سالش رفته بود.

سه مرد بالا سر یونا بودن در تلاش برای بیدار کردنش؛جونگکوک دستاش خواست بندازه زیر زانو و بدن یونا که یونا لای چشمش رو باز کرد گفت:

"صدای موج چقدر قشنگه!"

جین نفس راحتی کشید دستش رو روی صورت رنگ پریدش کشید؛راحت روی شن نشست.نامجون مثل جین نشست و جونگکوک خب اون از اعصبانیت از بالا سر یونا بلند شد به طرف ماشینش حرکت کرد.یونا سریع بلند شد اول ازهمه جین و نامجون رو‌ بغل کرد تا بهشون آرامش بده که حالش خوبه سمت کوک حرکت کرد:

"زهره ترک شدم..رنگم پریده مگه نه؟ "

جین رو به نامجون که متعجب و حیرون به یونا نگاه میکرد گفت؛نامجون نگاهی به مردش کرد گفت:

"منم..خب اره مثل فرشته ها شدی! "

"کیم نامجون من اینجا دارم از ترسم میلرزم قلبم داره دوی سرعت میده تو داری باهام لاس میزنی؟ "

جین غرغر کنان گفت.نامجون بدون هیچ حرفی جین رو هل داد؛روش خیمه زد خواست سمت لباش هجوم ببره جین هلش داد تا از روش بلند شه ولی نامجون با دستای بزرگ مردونش دستای جین رو بالای سرش قفل کرد با نگاه خمار روی لبای جین با صدای خش دار و بم زمزمه کرد:

"کیم..سئوک..جین..بهتره..تلاش اضافی نکنی..چون قول نمیدم خوب باهات تا کنم! "

در آخر پوزخندی زد؛جین با چشمای گرد و اقیانوسیش که نامجون هر لحظه با دیدن اون چشم ها بیشتر می فهمید حاضره برای اون لبخند توی چشم ها جونش رو هم بده...

my starnge family Où les histoires vivent. Découvrez maintenant