صدای جلز ولز همراه با پارس سگ ها خونه رو پر کرده بود
سرما تلاش زیادی برای نفوذ به پتوی گرم و نرمش میکرد اما موفق نبود
بوی مطبوعی باعث میشد قار و قور شکمش رو احساس کنه
همه چیز خوب بود به جز... سردردی که بی شک تا آخر شب همراهش میموند
با بدخلقی و درحالی که زیر لب نق میزد چشم هاش رو باز کرد
خبری از باریکه نور که به صورتش بخوره نبودو اتفاقا هوا تاریک تر از همیشه به نظر میرسید
جلوی شومینه روی مبل دراز کشیده بود
پتوی دیگه ای علاوه بر پتوی نازک دورش روی بدنش بودو مهم تر از همه وایولت برهنه بود
دست هاش رو تکیه گاه بدنش کردو به سختی نشست
نگاهی به ساعت انداخت
8:43 صبح
چند ثانیه سر جاش موند
دستی به موهای شلخته اش که تقریبا توی هوا معلق بود کشید
و بلخره بعد از چند ثانیه به یاد اورد که چرا صدای برخورد ظروف از توی آشپزخونه میاد و چرا سگ ها مثل همیشه دورش جمع نشدن و بیدارش نکردن
و مهم تر از همه اینکه چرا برهنه از خواب بیدار شده
اخمی کرد
از جا بلند شد و به دنبال تیشرتش نگاهش رو روی پارکت چوبی چرخوند
بعد از پوشیدن لباس پتوی نازک تر رو دوباره دور خودش پیچید
چند قدم کافی بود تا سگ ها صداش رو بشنونو با سرعت از آشپزخونه خارج بشن
_هی هی بچه ها آروم باشین
به خاطر گریه هنوز هم چشم هاش تار میدید
حتما صورتش پف کرده و شبیه یه دلقک بی سر و پا شده
خجالت آوره
وارد آشپزخونه شد
و همونطور که حدس میزد هانیبال درحالی که آستین هاش رو با وسواس تمام بالا کشیده بودو موهای بلندی که وایولت هنوز به باز دیدنشون عادت نکرده بود روی شونه اش پخش کرده بود جلوش ایستاده و احتمالا در حال خرد کردن چیزی مثل قارچ یا مارچوبه اس
خمیازه ای کشید
بدون توجه به وضع داغون چهره اش کنارش ایستاد
اون با دقت زیادی طوری که انگار هر تیکه رو سانت میگیره مشغول خرد کردن قارچ ها بود
+صبح بخیر وایولت....سال نو مبارک باشه
خدایا اون بیدار نمونده بودو نیمه شب رو از دست داده بود
توجهش رو به نیم رخش داد
اون لبخند گرم همیشگی روی لب هاش جا خوش کرده اما هنوز به وایولت نگاه نمیکرد
_سال نو مبارک
نگاهی به ماهیتابه روی گاز انداخت
دیدن سوسیس و بیکن در حال سرخ شدن بهش اجازه نمیداد به چیزی به غیر از گرسنگیش فکر کنه
هانیبال تخته خرد کن حاوی قارچ رو برداشت و از کنارش گذشت
+باید منو ببخشی که از وسایلت استفاده کردم...به خواب عمیقی فرو رفته بودی و فکر کردم شاید وقتی بیدار بشی گرسنه باشی
وایولت در حالی که نگاهش هنوز هم به بیکن و سوسیس ها بود به سختی صندلی کابینت رو عقب کشید و نشست
_درست حدس زدی
سرش رو روی کابینت گذاشت و نفس عمیقی کشید
_منم بابت مهمان نوازی فوقالعاده ام باید ازت معذرت خواهی کنم
هانیبال تخته خرد کن رو توی سینک ظرفشویی که چند سانتی با وایولت فاصله داشت گذاشت
دو بشقاب رو از کشو ها همراه چنگال در آورد و یکی رو روبه روی وایولت گذاشت و یکی دیگه رو کنارش
+معذرت خواهی پذیرفته شد
این خیلی سرگرم کننده به نظر میرسید که دکتر لکتر با ستون فقراتی که احتمالا تا الان به اندازه چند درجه هم خم نشده (امیدوارم از جمله خوبی استفاده کرده باشم :> منظور اینه که اینقدر پرستیژش بالاس که مثه عصا قورت داده هاس) در حالی که با جدیت تمام مشغول ریختن قهوه اس باهات شوخی کنه
لب های وایولت ناخوداگاه به خنده باز شدو کم کم شدت گرفت
هانیبال هم فقط با صدای آرومی میخندید
برخلاف شب گذشته که با وجود فضای نسبتا سنگین با مراقبت تمام با همدیگه حرف میزدن حالا جو بدی بینشون نبود
وایولت میدونست
خوب میدونست که خود لکتر بهش اجازه داده اون رو بشناسه
و حالا...دیوار های آجری دور وایولت هم ریخته بود
(ببینین حتما یادتونه که بعد از کشتن نمایشی فردی لوندز چقدر رابطه بین ویل هانیبال عجیب شد تقریبا علنا با هم سر قتل ها حرف میزدن و حتی دیدیم که هانیبال توی ساختن یه اثر هنری از رندال؟ به ویل کمک کرد این همون تایمه)
هانیبال هیچ اشاره ای به دیشب نکرد و وایولت هم همینطور
در واقع وایولت دوست داشت اون رو یه خواب فرض کنه در حالی که به خوبی میدونست یه خواب نبوده و نیست
_آلانا واقعا رو مخم بود آخه چرا باید برای F (همون نیازمند به تلاش بیشتر خودمون) گریه کنه؟
هانیبال چنگال رو جلوی دهنش گرفته بود و به ارومی میخندید
+مطمئنی خودت هم برای نمره پایین گریه نکردی؟
وایولت پوزخندی زد
_یه بار افسر سیمونز منو از تمرین انداخت بیرونو تنها کاری که کردم خوردن آیس پک شکلاتی بود
هر دو افسر سیمونز رو که حالا بازنشسته شده میشناختن و میدونستن چقدر روی نظم حساسه
_خب تو چی دکتر لکتر؟ تا حالا شده برای نمره دبیرستان گریه کنی؟
وایولت لحظه ای مکث کرد
_اصلا تو بلدی گریه کنی؟ (اره دخترم بلده چند ماه دیگه تو بهش خیانت میکنی و اون در حالی که هم تو رو هم آلانا رو هم ابیگلو به دیار باقی فرستاده گریه میکنه🥲)
هانیبال که انگار این یه سوال ساده بود سرفه ای زد
+معلومه که بلدم گریه کنم...اما برای نمره دبیرستان؟ ممکن نبود
وایولت انگار که خیالش از انسان بودن دکتر لکتر که میتونه گریه کنه راحت شده بود نفس عمیقی کشید
_و چرا؟
هانیبال لبخندی زد که باعث شد چروک دور چشم هاش مشخص بشه
+چون همیشه نمره ام کامل بود
وایولت حالت متاسفی به خودش گرفت
_خدایا پس تو هم یه nerd (خرخون) بودی؟
+به احتمال...
صدای وحشتناکی باعث شد وایولت برخلاف هانیبال از جا بپره
کسی بیرون از خونه جوری به در میکوبید که وایولت با خودش فکر کرد احتمالا از یه خرس فرار میکنه
+گراهام...این در کوفتیو باز کن
توی چند ثانیه حالت صورتش عوض شد و حالا قابلیت کشتن یه نفرو داشت
هانیبال با آرامش بهش خیره بود
+اگر بخوای من میتونم...
_نه...
از جا بلند شد و با قدم های سریعی خودش رو به در رسوند
قفل رو باز کرد و با دیدن صورت جک کرافورد خیلی خودش رو کنترل کرد که یه مشت نثارش نکنه
خودش هم نمیدونست این عصبانیت از کجا سرچشمه میگیره
اما میدونست که اومدن جک یعنی خراب شدن لحظات خوبی که میگذرونده
_کریسمسه و حالا تو باید توی خونه لعنتیت باشی
جک تصمیم داشت به محض دیدن وایولت اونو بکشه اما حالا فقط شوکه شده بود
چرا وایولت اینقدر عصبانی بود؟
لحظه ای مکث کرد و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه
+کریسمس؟ الان که به جسد پیدا شده باید به فکر کریسمس باشی؟
_هیچ اهمیتی نمیدم که یه جسد...
جمله اش رو نصفه نیمه رها کرد
انگار که تازه متوجه موقعیت شده بود
بی شک جک بی دلیل به دیدن وایولت نمیاد
به سرعت وارد خونه شد و با سر به جک اشاره کرد وارد بشه
در حالی که با کلافگی دور خودش میچرخید و دنبال موبایل میگشت پرسید
_یه جسد؟
جک در رو بست
+اره فقط چند کیلومتر با اینجا فاصله داره امروز صبح جنگلبان پیداش کرده بود
موبایل رو روشن کرد و...بله درست حدس زده بود
شونزده تماس ناموفق از طرف جک کرافورد
دستی به صورتش کشید
خواست چیزی بگه که صدای هانیبال توش گوشش پیچید
+صبح بخیر جک
جک با نگاه خیره ای و لبریز از تعجب به هانیبال که به دیوار تکیه داده بود و لباس های راحتی تنش بود برگشت
+هانیبال؟
مثل همیشه لبخندی زد
+کریسمس مبارک
جک هنوز هم دهنش از تعجب باز بود
چطور ماشین دکتر لکتر رو توی حیاط ندیده بود؟
وایولت اخمی کرد و کنار جک ایستاد
_خب جک تو مزاحم اولین روز سال من شدی که بهم بگی یه جسد پیدا شده میشه لطفا ادامه بدی؟
جک به سمت وایولت برگشت
هانیبال هم درست مثل وایولت پرسید
+یه جسد؟
جک که کمی فقط کمی حواسش از این موضوع که هانیبال لکتر کسی که مطمئنه چسپیک ریپره صبح ساعت نه نیم با لباس های راحتی و مو های باز توی خونه وایولت ایستاده پرت شده بود گفت
+ام اره...جنگلبان پیداش کرده تقریبا حدودای چهار صبح انگار یه نفر به اسم مایکل کلارک به جنگلبان زنگ میزنه و میگه توی جاده گیر کرده اونم برای کمک میره اما کسی تو ماشین نبوده جنگلبان که فکر کرده آقای کلارک به کلبه اش برگشته میخواد به دیدنش بره اما با جسدش روبه رو میشه...بهتره سریع تر به صحنه جرم بریم وایولت
اما وایولت چیزی نمیشنید
آقای کلارک مقتوله؟
ناخوداگاه به سمت هانیبال برگشت
انگار که بهش التماس میکرد کار اون نبوده باشه
خودش هم نمیدونست چرا اما احساس بدی داشت
هانیبال نفس عمیقی کشید
+جک وایولت میدونه کلبه کجاست بهتره تو اول بری
جک نگاهی به وایولت که هنوز هم به هانیبال خیره بود انداخت
نمیدونست باید چه فکری در مورد اینجا بودن هانیبال لکتر بکنه
یعنی اون شب رو اینجا گذرونده؟
لحظه ای که از در خارج میشد نگاهش به بطری قدیم شراب افتاد
قضیه هر ثانیه برای جک عجیب تر میشد
+دکتر لکتر لطفاً شما هم همراه وایولت به صحنه بیاید...به یک فکر دیگه هم نیاز داریم
هانیبال لبخندی زد
+با کمال میل
و جک اونا رو تنها گذاشت
وایولت بدون حرفی به سمت جالباسی رفت
هر چیزی که به دستش رسید رو پوشید و عینکش رو به چشم هاش زد
و هانیبال هم درست مثل اون حاضر آماده بود
هر دو از خونه خارج شدن به پیشنهاد هانیبال با ماشین اون به صحنه جرم رفتن
هنوز هم برف میبارید
اما حداقل کمتر از شب گذشته
باریکه راهی رو برای عبور ماشین ها باز کرده بودنو جاده بلخره باز شده بود
وایولت کلمه ای به زبون نمیاورد
فقط به بیرون خیره شده بود و هر ثانیه بیشتر توی افکارش غرق میشد
شاید اصلا کار اون نبوده
بلخره قاتل های سریالی دیگه ای هم وجود داشت که پرونده اشون باز بود
چیزی وایولت رو اذیت میکرد
احساس میکرد بهش خیانت شده
انگار که چیزی ازش گرفته شده
هر طور بود به کلبه اقای کلارک رسیدن
برف زمین رو سفید پوش کرده بود و درخت های اطراف کلبه رو خمیده
چند ماشین پلیس و یه ون مخصوص پزشکی قانونی توی محوطه بودن
بعضی از افسر ها مشغول کشیدن نوار های زرد و بعضی هم به دنبال ردپا
وایولت دلش میخواست تک تکشونو خفه کنه
ردپا توی این برف؟
احمقانس
تیم جک همه و همه به تعطیلات رفته بودن
و معلومه حالا باید از کاراموز ها استفاده کنن
در حالی که با کلافگی و کاملا ناخوداگاه سرش رو به اطراف میچرخوند متوجه جوزف شد
و تصمیم گرفت بعد از بازدید صحنه باهاش صحبت کنه
پیرمرد بیچاره شوکه شده روی زمین نشسته بود
هانیبال پشت سرش بود و وایولت نمیخواست حتی یه ثانیه چهره اش رو ببینه
کلبه شلوغ شده بود
کی فکرشو میکرد خونه اقای کلارک که به اخلاق مزخرفش توی منطقه معروفه روزی انقدر شلوغ بشه
صدای جک رو شنید که از سمت اتاق میومد
جک بدون توجه به وایولت به سمت هانیبال رفتو ازش بابت اومدنش تشکر کرد
همیشه همین بود وایولت هیچ احترامی برای جک...
رشته افکارش با دیدن صحنه دلخراش و به شدت عجیب رو به روش پاره شد
آقای کلارک روی تخت دراز کشیده بود بدون اثری از خون
به نظر میرسید خواب بوده و یه نفر یواشکی وارد خونه شده و سیخ مخصوص جابه جا کردن هیزم های شومینه رو از یک گوشش وارد کرده و گوش دیگه خارج
اما این چطور ممکنه؟
جوزف خودش شب گذشته به وایولت گفت که باید به کمک اقا کلارک بره
هانیبال تمام شب رو پیش وایولت گذروند...یعنی ممکنه کار شخص دیگه ای باشه؟
لحطه ای مکث کرد...اون میخواست هانیبال بی گناه باشه؟
اما چرا؟
صدای جک رو شنید که از تیم درخواست کرد اتاق رو ترک کنن
اما نه...یه نفر باید اینجا میموند
_دکتر لکتر...
هانیبال هنوز از در خارج نشده بود که به سمتش برگشت
هم جک هم هانیبال هر دو تعجب کرده بودن
تا حالا نشده بود وایولت بخواد در حالی که شخص دیگه ای مزاحمشه به تحلیل کردن بپردازه
هانیبال بدون حرفی در حالی که مثل همیشه ژست خاصش رو گرفته بود کنار وایولت ایستاد
وایولت به کالبد بی جان کلارک خیره بود
روی تخت نشست
پشت گردنش کبود بود
به نظر میرسید اول از همه اون رو بیهوش کرده
برای لحظه ای متوجه نبود امضای چسپیک ریپر شد
تمام تمرکزش رو جمع کرد که سخت به نظر میرسید
توی چند ساعت گذشته اتفاقات زیادی افتاده بود
اما بخش عظیمی از افکارش به سمت چرایی بودن هانیبال توی خونه اش معطوف میشد...درحالی که ممکنه واقعا کار اون نبوذه باشه
سعی کرد اطلاعات رو کنار هم بزاره
چشم هاش رو بستو نفس عمیقی کشید
برخلاف هر بار با صدای بلندی مشغول بیان کردن افکارش شد
انگار که میخواست هانیبال هم بشنوه
_بین راه به یه ماشین برخورده که توی برف گیر کرده...ازش میخواد شیشه رو پایین بکشه با یه ضربه پشت گردنش بیهوشش میکنه...ماشین توی حیاط نیست...پس وسیله برای خودش بوده...و احتمالا کلارک رو میشناخته...اونو اورده خونه و با سیخ شومینه کارش رو تموم کرده...
اینبار این تحلیل حتی برای خودش هم مسخره به نظر میرسید
اون...اون نمیتونست با قاتل همزاد پنداری کنه؟
چشم هاش رو باز کرد و با حالت کلافه ای بهش نزدیک شد
_ایده ای نداری؟
هانیبال نگاهی به اطرافش انداخت
+فکر میکنم چیزی بیشتر از این بوده
انگار هانیبالم از این برخورد متعجب بود
وایولت با کلافگی دوباره به جسد نزدیک شد
_اره معلومه که بیشتر از اینه...باید بیشتر باشه...کمک دیگه ای نمیتونی کنی؟
اما هرچقدر با دقت بیشتر بهش نگاه میکرد به نتایج مسخره تری میرسید
صاف ایستاد...حداقل از یک چیز مطمئن بود
_این کار چسپیک ریپر نیست
و بدون هیچ حرکت اضافه دیگه ای از جا بلند شد و از اتاق خارج شد
بین راه جک رو دید که ازش پرسید چیشده و نتیجه چیه
وایولت با تلخی تمام ابرو هاش رو در هم کشید
_محض رضای خدا جک منو از خواب بیدار کردی و کشوندی اینجا چه انتظاری ازم داری؟
و از کنارش رد شد
جک نمیتونست این همه اتفاق عجیب و غریب رو درک کنه
اول از همه هانیبال با لباس راحتی توی خونه وایولت و شیشه چند ساله ای که نشون از مست کردنشون میداد
و دوم...اینکه وایولت به اون تنه زد؟
هانیبال با لبخند کنار جک ایستاد
دستش رو برای خداحافظی جلو برد
+بهتره بهش سخت نگیری جک...نتیجه دلخواهش نبوده...اما معتقده کار چسپیک ریپر نیست
+اون به من تنه زد...دختره گستاخ
لبخند هانیبال پر رنگ تر شد
+گفتم که سخت نگیر...
و از کنارش رد شد
وایولت رو درحالی که کنار جوزف روی برف ها نشسته بود پیدا کرد و تصمیم گرفت توی ماشین منتظرش بمونه
بیست دقیق گذشت و وایولت بلخره اومد
با قدم های کوتاهی به ماشین نزدیک شد
کاپشنش رو تکوند و سوار شد
میتونست لرزیدن وایولت رو ببینه
سیستم گرمایش صندلی ها رو روشن کرد
+طول کشید...فکر میکنم حال جوزف خوب نبوده
نفس عمیقی کشید
_خودش به کلبه اش برگشته
هانیبال نگاه زیر چشمی بهش انداخت که توضیح بیشتری رو درخواست میکرد
_از اومدن جوزف ناامید شده...ماشینشو ول کرده و برگشته خونه
وایولت نمیدونست باید براش توضیح بده که چرا سیخ شومینه توی گوش کلارک بودو چرا هیچکدوم از اعضای تیم لباس های اون مرد رو درنیاورده بودن تا متوجه سوختگی ناشی از هیزمی که با همون سیخ برداشته شده و روی پوستش...دقیقا شونه اش گذاشته شده بشن
وایولت...نمیدونست...در حال حاضر هیچی نمیدونست
اثری از چسپیک ریپر نبود...هیچی...تمام اعضا سر جای خودشون بودن
+و؟
و؟ اون بازم داشت انکار میکرد...
زمان مرگ کلارک معلوم نشده بود اما وایولت میتونست حدس بزنه کی بوده
وایولت میدونست کلارک یه هدیه اس...یه هدیه برای فردی آسیب دیده
یه جور همدردی
ناخودگاه دستی به شونه اش کشید
+نمیخوای چیزی بگی؟
_چرا اینکارو کردی؟
تنها چیزی که توی ذهنش میچرخید
چرا هانیبال برای همدردی با وایولت دست به یک قتل ناگهانی زده بود
چرا میخواست باهاش خوب برخورد کنه
وایولت میدونست که هانیبال میدونه اون میخواد رازش رو فاش کنه
انسان های عادی توی این موقعیت بدترین دشمنت میشن...
هانیبال چیزی نگفت
_میخوای دوباره دیونه جلوه ام بدی؟
هانیبال بدون اینکه نگاهش رو از جاده بگیره سرش رو به طرفین تکون داد
+تو دیوانه نیستی...
وایولت هیستریک خندید
_معلومه که نیستم...
+میتونم بپرسم چی تو رو انقدر به هم ریخته؟
صدای وایولت اینبار بلند تر شد
_اوه دکتر لکتر خودتو نزن به نفهمی...
هانیبال با خودش فکر کرد که وایولت امروز واقعا گستاخ شده و این شیرین به نظر میرسید (بچه خود درگیر داره)
_تو همیشه یه قاتلو میفرستی دنبال مریضت بعدم توی تیکه تیکه کردن جسدش بهش کمک میکنی؟ (منظور رندال تیئره)
هانیبال سرگرم شده بود
به شدت سرگرم شده بود
_اون لبخند عجیب غریبو از روی صورتت بردار
+مشخصا من فقط یه همدست به حساب میام...
_درسته یه همدست یه همدست که اون جسد کوفتیو به یه فسیل آویزون کرد
وایولت تصمیم داشت به لکتر نزدیک بشه
اما حالا کسی که به وایولت نزدیک شده بود لکتره
سکوت هانیبال بیشتر از همه چیز اذیتش میکرد
_نمیخوای چیزی بگی؟
نفس عمیقی کشید
+فکر میکنم بدنت با الکل زیاد نمیسازه
وایولت با دهنی باز مونده بهش خیره شد
خواست چیزی بگه
اما نمیتونست
سعی کرد منطقی باشه
_بزن کنار میخوام پیاده بشم
و منطقی ترین حالت ممکن این بود که توی دمای منفی شونزده درجه پیاده تا خونه بره
بدون اینکه اجازه حرفی به هانیبال بده دوباره بلند تر فریاد زد
به محض توقف ماشین پیاده شد
باد سرد طوری به صورتش شلاق میزد که با خودش فکر کرد احتمالا خون از روزنه های پوستش بیرون بزنه
دندون هاش رو بهم میفشرد
مشتش قفل شده بود و هیچ کنترلی رو ریتم نفس هاش نداشت
باید با احتیاط قدم برمیداشت
اما حتی نمیتونست حرکت کنه
در واقع بهتره بگیم قبل از یه توضیح در مورد تمام مسخره بازیای یه قاتل روانی نمیخواست حرکت کنه
با خشم به سمتش برگشت
اونم درست بعد از وایولت از ماشین پیاده شده بود و حالا درحالی که دست هاش توی جیب پالتو بود و باد موهاش رو توی هوا معلق کرده بود جلوی وایولت ایستاده
این حجم از خونسردی بیشتر اعصابش رو خورد میکرد
پس دهنش رو باز کرد و تا جایی که میشد صداش رو بلند کرد
_چرا؟؟؟؟
دوباره سکوت و صدای باد که حاکم شده بود
پوزخندی زد
_میدونی چیزی که بهم نمیسازه چیه؟
هانیبال هنوزم با نرمال ترین حالت ممکن ایستاده بود
_تو...تو هیچجوره بهم نمیسازی
چیزی توی اون زن تغییر نکرد
وایولت میتونست خیس شدن گونه هاشو حس کنه
قطره اشکی که به اروم راهش رو تا گردنش پیش گرفت
با تاسف سری تکون داد و به سمت جاده برگشت
نمیدونست چرا براش دردناک بود
احساس میکرد دوباره توی بازیش گیر کرده
بازی که وایولت حکم مهره اصلی رو داشت و بازیکن هانیبال بود
هانیبال هر طوری که میخواست مهره اش رو حرکت میداد
بزرگترین مشکل این بود که هیچ رقیبی وجود نداره
هانیبال تنها بازیکن این صفحه شطرنجه
پس هیچ پایانی هم وجود نداره
+چه حسی داشتی؟
وایولت سر جاش ایستاد
به ارومی چند قدم رفته رو برگشت
نگاهی به چهره اش که هیچ چیزی رو نشون نمیداد انداخت
+از دیدن بدن سوخته کلارک چه حسی داشتی؟
وایولت نمیدونست توی چه موقعیتی قرار داره
هانیبال...داشت اعتراف میکرد
زیر لب گفت
_من نگفتم که بدن اون سوخته
لبخندی زد
سرش رو پایین انداخت و به طرفین تکون داد
+من چیزی که تمام این مدت دنبالش بودی رو بهت دادم...حالا نوبت توعه
درسته
هانیبال بلخره اعتراف کرده بود
اونم با روشی عجیب...
اما چرا...چرا حس خوبی نداشت
+حالا بگو وایولت...چه حسی از دیدن شونه سوخته کلارک داشتی؟
وایولت حرفی نمیزد
در واقع چیزی برای گفتن نداشت
+پس نمیدونی...پیشرفت بزرگیه...
منظورش از پیشرفت بزرگ چی بود؟
_منظورت چیه؟
هانیبال چند قدم بهش نزدیک شد
+بلخره پروانه از پیله بیرون میاد
وایولت هنوز هم متوجه رفتار های عجیب هانیبال نبود
هانیبال حالا کاملا بهش نزدیک شده بود
همه چیز درست بود
_این...فقط یه بازیه
هانیبال طوری بهش خیره بود که انگار میتونست افکارش رو بخونه
+چرا این فکرو میکنی؟
حالا وایولت بی صدا گریه میکرد
_پس چرا اینکارو میکنی؟چرا طوری برخورد میکنی که انگار یه مهره بیشتر نیستم...
هانیبال قدم دیگه ای به وایولت نزدیک شد
دستش رو بلند کرد
اشک های جاری شده روی گونش رو پاک کردو بعد از چند ثانیه بدون هیچ مقدمه ای وایولت رو توی آغوشش کشید
وایولت هم هیچ مقاوتی نکرد
در واقع نمیدونست چه حسی باید داشته باشه
اون عصبانی بود...اما فقط لحظات اول
ولی حالا...
+برای بره کوچیکت متاسفم...
هانیبال سرش رو پایین برد و درست جایی که زخم چند ساله وایولت قرار داشت رو از روی لباس بوسید
+اگر بخوای میتونم بره کوچیکت رو زنده کنم...
هانیبال سرش رو به گوش وایولت نزدیک کرد و به ارومی زمزمه کرد
+فقط کافیه ازم بخوای...
و عقب رفت
وایولت به صورتش خیره بود
معنی این حرف ها چی بود...هانیبال از وایولت چی میخواست
_چطور میخواس اینکارو کنی؟
+بهم اعتماد کن...و خودت میبینی
وایولت لحظه ای مکث کرد
_ازم چی میخوای؟
هانیبال دستش رو کمی بالا گرفت طوری که وایولت بتونه ببینه
+همراهیت رو...
وایولت نگاهی به دست هانیبال انداخت
در لحظه هزار جور فرضیه مختلف توی ذهنش میچرخید
اما با دوباره حرف زدن هانیبال قطار افکارش از کار افتاد
+میتونم زندگی رو بهت برگردونم...اگر در کنارم باشی...
نمیدونست کار درستیه یا نه
حتی نمیدونست منطور از این همه ایهام و نماد که توی حرف هاش به کار میبرد چیه
اما تصمیم خودش رو گرفت
اون به جک چیزی نگفته بود
اون به جک نگفته بود که جای زخم کلارک درست مثل جای زخم خودشه
هیچکس از جای زخم وایولت خبر نداشت...به غیر از...
دستش رو بالا برد و دست سرد هانیبال رو لمس کرد
_باشه...بهت اعتماد میکنم...
وایولت گیج شده بود
اما حداقل میدونست اونا بهم نزدیک شدن
حداقل میدونست که هانیبال هم بهش اعتماد کرده
پس همه چیز طبق نقشه پیش میره
_بهت اعتماد میکنمسلام♥️🥺
خب اینم تموم شد
وای ببخشید این پارتش خیلی ضایع شد
تصویر سازی ذهنیش بهتر بود🥲 اما درگیر یه سری مشکلا شدم و یه جورایی تمرکز نداشتم
اما برای وانشات بعدی یه ایده دارم خداسسسسسسسس😭
اصلا خودتون انتخاب کنین
دوتاس که توی دوتاش دیگه لواطه😂
اولی در مورد ویله که یه مدل توی یه موزه هنره به خاطر اینکه مثه فاک جذابه و شبیه یه الهه کوفتیه اما یه ادم مرموز هر روز با فاصله زیادی از بقیه نقاش ها وایمیسه و فقط تمام مدت بهش نگاه میکنه
دومیش از این فن ارت پایینه گرفتم دیگه خودتون ببینین موضوعشو دوست دارین یا نهببخشید دیگه حوصله نداشتم کاتش کنم🥲🤌🏿
YOU ARE READING
Hannigram one shots (different versions)
Fanfictionیه بوک پر از وانشات های هانیگرام 🩸 اما با یه تفاوت... اینجا ممکنه خیلی چیزا تغییر کنه🤷🏻♀️ اگر کارکترهای اصلی زن باشن چی؟ یا دو تا بچه دبستانی؟ شایدم هم ویل هیچوقت هانیبال رو لو نده... شایدم هانیبال همون بار اول ویل رو بکشه... امیدوارم از این بوک...