Red necklace...last part

144 25 10
                                    

بوسه اشون بیش از حد سریع پیش رفت
اون دو نفر بدون هیچ ملایمتی از همون لحظه اول شور لحظه های اوج رو داشتن
البته این موضوع بیشتر از طرف ویل بود
ویل به شدت بی طاقت به نظر میرسید اون پلک هاش رو روی هم قرار داده بود دستش رو بین موهای جوگندمی هانیبال برده بود و با ولع اون رو میبوسید
طوری که هانیبال به سختی ویل رو برای چند ثانیه کوتاه از خودش جدا کرده بود تا به سمت اتاق خواب بره
ویل حتی به اون فاصله کوتاه مدت اعتراض کرد
اما بالاخره به تخت رسیدن ویل روی اون دراز کشید و بدون لحظه ای مکث گردن هانبال رو گرفت و اون رو به سمت خودش کشید
این حرکتش باعث شد هانیبال با صدای نسبتا بلندی بین بوسه هاشون بخنده
ویل با اخم و چشم های خماری که بین اجزای صورت هانیبال حرکت میکرد گفت
_این اولین بارم نیست
هانیبال پوزخندی زد
دستش رو اروم روی سینه ویل کشید که با سرعت بالا و پایین میشد
+مطمئنی؟
خم شد و گوشش رو روی سینه اش درست جایی که قلبش قرار داشت گذاشت
+قلبت که اینو نمیگه
اخم ویل با بلند شدن سر هانیبال پررنگ تر شد
با صورتی سرخ شده بهش نگاه کرد
_اولین بارم نیست اما همیشه ام یه پیرمرد مثل تو پیدا نمیشه
هانیبال زانوش رو بین پای ویل برد و به ارومی شروع به حرکت کردنش داد
نفس ویل برای یک ثانیه قطع شد و کمی توی جاش تکون خورد
هانیبال در حالی که دکمه های جلیقه اش رو باز میکرد و به چشم های ویل خیره بود حالت متاسفی به خودش گرفت
+اما من اونقدرا هم پیر نیستم
ویل سعی میکرد کمی خودش رو کنترل کنه انگار که اون خنده هانیبال تلنگری بود تا خودش رو جمع و جور کنه
اما مگه با حرکت زانوی اون پیرمرد بین پاهاش ممکن بود
دهنش رو باز کردو صدای نفس های بریده بریده اش توی اتاق پخش شد
_اوه پیرمرد های شصت ساله پیر نیستن؟
و تلاشش برای پوزخند کج و کوله موفقیت امیز بود
هانیبال با یک دست جلیقه اش رو دراورد
+اشتباه حدس زدی
ویل سعی کرد خودش رو توی این بازی نبازه
دستش که به طور نامحسوسی می‌لرزید بالا اورد و شروع به باز کردن دکمه های پیراهن هانیبال کرد
سعی میکرد ارتباط چشمی خودش رو حفظ کنه اما کنجکاویش برای دیدن بدن مرد مقابلش بیشتر بود
_هفتاد با شصت فرقی نداره
هانیبال که ساعدش رو کنار سر ویل گذاشته بود و دست دیگش رو با ملایمت به بازوش میکشید به طور نمایشی حالت غمگینی به خودش گرفت
+اینکه ده سال بهش اضافه کردی ناراحت کننده اس...
ویل اخرین دکمه رو باز کرد و حالا کاملا ارتباط چشمیش رو از دست داده بود
یه جورایی همیشه میدونست که مرد های سن بالا تایپشن اما در مورد جذابیت بیش از حدشون هیچ ایده ای نداشت و حالا بیشتر از قبل میتونست تمایلش رو احساس کنه
اب دهنش رو قورت داد
انگشت هاش رو از روی شکم هانیبال به سمت بالا کشید
به سختی به چشم هاش نگاه کرد
تشخیص آشفتگی ویل کار راحتی بود
_خودت بگو...
هانیبال نوازش بازوی ویل رو متوقف کرد
کمی صاف شد
دو دست ویل رو بالای سرش بردو بعد پایین یقه اسکی مشکی ویل رو گرفت و لباس رو از تنش بیرون کشید
اما تا جایی که یقه اسکی روی چشم های ویل رو بپوشونه
پس حالا ویل فقط میتونست تاریکی رو ببینه و سرما رو روی بدن برهنه اش احساس کنه
+به یاد ندارم
ویل خواست چیزی بگه و این جمله رو به سخره بگیره اما با قرار گرفتن لب های هانیبال روی گردنش ترجیح داد سکوت کنه و بیشتر از قبل گردنش رو در دسترس بذاره
در حالی که هانیبال بوسه هایی رو روی گردن کشیده ویل به جا میذاشت و پوستش رو بین لب هاش اسیر میکرد و مک میزد ویل دستش رو به سمت موهای هانیبال برد و اون رو به خودش نزدیک تر کرد
هانیبال که میدونست ویل حساسیت زیادی نسبت به گردنش داره بوسیدن و مک زدن تک تم نقاط پوست سفیدش رو ادامه داد
ویل کم کم میتونست لذت رو احساس کنه
مخصوصا با حرکت های نامحسوس زانوی اون مرد بین پاهاش
اما نمیخواست اول کاری نشون بده که چقدر لذت میبره
اینحوری احتمالا اون پیرمرد دوباره مسخره اش میکرد که این اولین باره
در حالی که اینطور نبود
پس لب پایینش رو بین دندونش کشید و به سختی ناله های از سر لذتش رو توی دهنش خفه کرد
پاهاش به طور ناخودآگاه جمع شدن و انگشت هاش مدوام بین موهای هانیبال میچرخید
چند ثانیه گذشت و هانیبال ازش جدا شد
ویل چیزی نمیدید اما میتونست صدای پوزخندش رو بشنوه
هانیبال دستش رو به سمت لب ویل برد و اونو از بین دندون هاش بیرون کشید
سرش رو پایین برد و کنار گوشش زمزمه کرد
+سعی نکن مخفیش کنی چون من هر بار حرکت دیگه ای رو که از قبلی خیلی بدتره انجام میدم تا جایی که صداتو بشنوم
و در حالی که جمله اش رو به زبون میاورد یکی از دست هاش رو اروم روی دنده های ویل فشار داد تا به نیپل رسیدو با حرکت دورانی انگشت اشاره اش رو روی اون قسمت متورم شده کشید
ویل به طور ناخودآگاه و ناگهانی کتف هاش رو از تخت جدا کرد...فقط برای چند ثانیه
نفس عمیقی کشید و اب دهنش رو قورت داد
حرکت انگشت هانیبال باعث میشد حواسش از حرکت زانوش پرت بشه و این ویل رو کلافه میکرد
بعد از اون نفس عمیق چند نفس کوتاه کشید
هانیبال با پوزخند به صورتش خیره بود
دستش رو به پارچه لباس گرفت و کامل از سرش دراورد
حالا ویل میتونست اطرافش رو ببینه
درسته مدت کوتاهی بود اما به هر حال چشمش به نور حساس شده بود و این باعث شد چند بار پلک بزنه
گونه هاش که تازه معلوم شده بودن کاملا سرخ بودن درست مثل پیشونیش
ویل لجباز بود و میخواست به این لجبازیش ادامه بده
_موفق باشی
هانیبال پوزخندی زد

Hannigram one shots (different versions)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora