🔄everything's changed 🔄
چشمام و با پنجمین زنگ بزور باز کردم ، فایده نداشت هرچقدر سرم و به بالش فشار میدادم ، زنگ ها پشت سر هم بود
ساعت و نگاه کردم ، یازده صبح بود ، سابقه نداشت این موقع از خواب بیدار شم ، از وقتی اومده بودیم سئول ، حداقل تا ۱ ظهر میخوابیدم
بدون اینکه به شماره نگاه کنم جواب دادم+ جیمینا ؟
صدای گریه دختر تو گوشی پیچید ، یه چشمی درحالی که کسل بودن زیادی اذیتم میکرد به صفحه گوشی نگاه کردم ، ایرین بود ، یکی از دوست دخترای جونگ کوک
_بله ؟ چیشده ؟ چرا گریه میکنی ؟
+ حالم خوب نیست ، کوک باهام کات کرد
پشت خطی داشتم ، سری تکون دادم و نگاهی بهش انداختم ، مینی بود ، اونیکی دوست دخترش ، سرم سوت کشید
حمله کردن ؟
_ چرا دلیلش و نگفت ؟
صدای گریش شدید تر شد
_ بهت زنگ میزنم ایرین
قطع کردم و تماس مینی و وصل کردم
_ بله ؟
+ جیمین شی ...
شِت ، قتل گروهی انجام داده بود ؟
خندم گرفت ولی سریع خودم و جمع و جور کردم
_ مینی
+ میتونم ببینمت ؟
هق زد و منتظره جوابم موند ، هنوز ویندوزم کامل بالا نیومده بود و این اصلا صبح بخیر دلخواهم نبود
_ جایی ام باهات تماس میگیرم
قطع کردم و قبل هرچیزی گوشی و روی سایلنت گذاشتم ، پیام هایی ام داشتم که ترجیح دادم چک نکنم
همونطور که سمت دستشویی میرفتم شماره جونگ کوک و گرفتم ، گوشیش و خاموش کرده بود !
پیام های گروه و چک کردم ، مثل اینکه جونگ کوک در کل از دسترس همه خارج شده بود
+ جیمیناااا
صدای مادرم تو خونه پیچید ، با دهنی که کفی و مواد خمیر دندون روش بود جواب دادم
YOU ARE READING
loser
Short StoryI am always a loser ji kook :) ... منطق یا عشق ؟ قلب یا مغز ؟ you gonna love it 🤤...